سفر به یاسوج
ما یک شب رفتیم خونه خاله مرضی بعد فردا صبح مامانم به خاله مرضی گفت که بریم خونه مامان جون اینا بعد من و اشکان گفتیم بریم به یاسوج بعد خاله مرضی زنگ زد به مامان جون گفت بیایین بریم یاسوج بعد از بهبهان اومدیم گچساران خونه اجی سحر ناهار خوردیم بعد ظهر ساعت 4 راه افتادیم حدود شیش و نیم رسیدیم . بعد فردا صبح رفتیم سی سخت خیلی شلوغ بود برگشتیم نزدیکای سی سخت یک رود خونه بود رفتیم اون جا بعد من واشکان اب بازی کردیم بعد دمپایی منو اب بردش. ...
نویسنده :
مامانی
14:39
کافی شاپ
من دیشب با اجی سحر و اجی الناز و خاله مرضیه رفتیم کافی شاپ وسط میز یک دکمه داشت بعد من اون دکمه را زدم بعد گارسن اومد و منو را به من داد ما اول یک پیتزا سفارش دادیم بعد سیب زمینی بعد هم کیک ستنی شکلاتی
نویسنده :
مامانی
16:30
اولین دستنوشته تارا
به نام خدا من تارا هستم کلاس دوم را تمام کرده ام و خواندن و نوشتن را یاد گرفته ام میخوام خاطراتم را خودم اینجا بنویسم. ...
نویسنده :
مامانی
16:08
تولدت مبارک گل پونه
روزت مبارک کودک من
امروز روز توست***
لطفا به من رای بدین دوستان
حسن ختام سال 93
به نام خدا و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند . . . و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد تا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را به نظاره...
نویسنده :
مامانی
10:36