شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

یک جرعه خنده

    جهت شادی روحتون با لبخند وارد شوید   صرفاً محض اندکی لبخند   این آرایشگاه زنونه ها به اندازه پیچ و مهره هوایپما آپشن داره حالا سلمونی مردونه میری میگه سر یا صورت !؟ . ﯾﺎﺩﺵﺑﺨﯿﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢﭘﯿﺶ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ ! ؟ ﯾﻨﯽ ﺍﺯﺑﭽﮕﯽ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﻨﮕُﻼﺯﯾﺴﺎﺯﯾﻮﻡ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻮﺩﻡ ! . توی این فیلما و سریالای خارجیا همه به هم خیانت کنن ، هیچیشون نمیشه ! ولی اگه بچه‌شون مسابقه داشته باشه پدر خانواده نره مسابقه‌شو ببینه؛ بنیان خانوادشون به باد میره !   ﻭ...
21 بهمن 1392

××× تولد بابایی ×××

به نام خدا نگارش ١٢/١١/٩٢     امروز روز تولد باباست ولی تو هنوز خبر نداری ! آخه قراره امشب که از سر کار برگشت سورپرایزش کنیم و چون اون زبون کوچولوت جاش نمیگیره و همه چی رو لو میدی ترجیح دادم تو لحظه اخر بهت بگم   شاکی نشووووووووووووو  تقصیر خودته عسلکم  تو تولدهای قبلیش همچین سنگ رو یخم کردی که بیا و ببین به این میگن یه مامان خبیثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثث  عصری باهم میریم بازار کادو میخریم / کیک هم درست میکنیم / میخوام کیک هویج درست کنم اولین بارمه امیدوارم خوشمزه دربیاد     همسرم عزیزم : زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظه لحظه ر...
12 بهمن 1392

هورررررررررررررررررررررررا

به نام خدا     هوررررررررررررررررررررررررا   دختر منم تو مسابقه قالب مادرانه دخملی شکلک برنده شد   در اینجا جا داره از همه ی دوستان عزیز و گلی که به دخملی من رای دادند تشکر کنم ایشالا بتونم براتون جبران کنم.   و تشکر و خسته نباشید اساسی به مدیر محترم وبلاگ دخملی شکلک (مامان لی لی) ...
4 بهمن 1392

شروعی دوباره

به نام خدا نگارش : 18/10/92 سلام دخترکم امروز اومدم تا دوباره خاطراتت رو ثبت کنم . یه شروع دوباره هرچی تا حالا گذشته رو بیخیال میشیم و خیلی راحت رویدادهای از این به بعد رو باهم اینجا به یادگار می ذاریم . پاییز که شروع میشه سرماخوردگیهای تو هم شروع میشه و بعدش هم تبدیل به آلرژی میشه و حداقل ماهی دوبار رو می برمت دکتر ، 30آذر که رفتیم هیچ دوباره دیشب هم بردمت دکتر  البته به غیر از سرفه علائم دیگه ای نداشتی ولی خوب به قول دکتر که میگه شما به خاطر اینکه همین یه دونه بچه رو دارین گیر دادین بهش و طفلی جرأت نداره تک سرفه ای بزنه !!! چیکار کنیم خوب مادریم دیگه ***************** یکی دوبار قصه حضرت ا...
18 دی 1392

تاحالا وب زدگی شنیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به نام خدا نگارش: 4/10/92 درود و دوصد بدرود به همگی   وای خدایا اصلاً دستم به نوشتن نمیره نمیدونم چم شده نمیدونم افسردگی وبی گرفتم یا وب زده شدم !!!!! تقریباً هر روز به همه ی دوستان سر میزنم ولی اصلاً حس نوشتن ندارم اینقده حرف تو دلم تلنبار شده که احساس میکنم چند کیلو اضافه وزن دارم .!! اگه بنویسم خالی میشم و احساس سبکی میکنم ! اما.... اما .... نمیشه ...ن وشتنم نمیاد مثل دانش آموز تنبلی که مشقهاشو ننوشته و همینطور روی هم انباشته شده اند،  رخدادها و خاطرات این یک ماهه من و دخترم هم تو حافظه من روی هم تلنبار شده اند. نه میتونم ازشون بگذرم نه میتونم بنویسم ! شما تا حالا اینجوری ...
4 دی 1392

شناخت آدمها...

به نام خدا   نگارش: ٩٢/٩/٣ یکی از دوستان عزیز وبلاگی ( مامان آینده یه فسقلی / ) پستی روگذاشتند  به اسم شناخت آدمها که به نظرم جالب اومد و در اینجا منم تصمیم دارم  این پست را به همین موضوع اختصاص بدم  . البته با اجازه این دوست گلمون  بعضی آدم‌ها را باید کامل شناخت و برخی را اصلا نباید شناخت !     بعضی از آدم‌ها رو باید کامل شناخت. این‌ها آدم‌هاییند که دلت میخواد بحث‌های صمیمی یا عاطفی باهاشون داشته باشی. اینها یا آدمهایی هستند از جنس خودت یا آدم‌هاییند که پتانسیل بالایی برای بحث دارند، یعنی کسانیند که میشه ساعت‌ها ب...
3 آذر 1392

مناسبتهایی تاریخ گذشته

به نام خدا نگارش : ٢٧/٨/٩٢   درررررررررررررررررود اومدیم با خاطرات و رویدادها و مناسبتهایی که به خاطر دهه محرم نشد  آپ کنیم و یه جورایی تاریخ انقضا شون تمومه ولی دوست دارم ثبتشون کنم .   اولیش روز ١٧ آبان بود که :      دومیش هم روز ٢١ آبان بود که تولد داداش کوچیکه آقا مجید گل بود که  در اینجا تولدش رو تبریک میگم. پیرهن قرمزشو جدی نگیرید استقلالی دو آتیشه است       روز ٢٣ آبان هم که تولد داداش بزرگه آقا جواد  بود (بابای پارمیس و فرید) داداش عزیزم تولدتو تبریک میگم ایشالا ١٢٠ سال زنده باشی   و یه رویداد دیگه :   دو ساله ش...
27 آبان 1392

لبیک یا حسین ....

      حسین٬ بیشتر از آب٬ تشنه لبیک بود٬ اما افسوس که به جای افکارش٬ زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. ...
22 آبان 1392