اندر احوالات چند روزه ما...
به نام خدا
نگارش:٩٢/٦/٢٤
سلام سلام به روی ماهتون .... عرض ارادت داریم
یه سلام ویژه هم تقدیم به گل دخترم
اینروزها درگیر کارهای مهدت هستم و فرصت نمیکنم سر و سامونی به این کلبه کوچیکمون بدم. از طرفی هم درگیر کارهای وام خرید مسکن هستیم ، خدا بخواد میخوایم همین خونه ای رو که الان ٣ ساله توش نشستیم رو بخریم (دیروز گفتی مامان این خونه دیگه تکراری شده بریم یکی دیگه بخریم) .
خدایی شانس ما رو ببینین !!! میخواستم طلا هامو برای خونه بفروشم ، قیمت کم کم داشت میرفت بالا که یهو زد و این بشار جون از خر شیطون پیاده شد و از در مصالحه دراومد و قیمت طلا با سر خورد زمین
دراینجا از همه ی شما دوستان میخوام دست به دعا بالا ببرین تا فقط برای چند روز قیمت طلا نجومی بشه و منم اونوقت درعوض هر خواسته ای داشتین براتون دعا میکنم خوبه
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم
بگذریم :
رفتم مغازه ای که پارچه روپوش مهدتون رو میفروشن قیمت گرفتم گفتند ١٤ تومن میشه ، لباس آماده شو تو بازار قیمت گرفتم گفتند ٣٠ تومنی میشه ... چه کاریه مامانت برات میدوزه
روز دختر هم برات یه استخر گرفتم که خیلی وقت بود منتظرش بودی / کــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحال شدی و مدام میگفتی مامان دستت درد نکنه
البته آقای مدیریت محترم شرکت زحمتشو کشیدند و از گناوه دیلم برامون خریدنش دستش درد نکنه
١٨ شهریور هم سالروز ازدواج من و بابایی بود که شبش باهم رفتیم تو همون رستورانی که شام عروسی رو داده بودیم و شام خوردیم(به قول یکی از دوستان نقشه خبیثانه رو حال کردین). البته اونوقت ما طبقه بالاش بودیم و اون شب که رفتیم طبقه بالا بسته بود چون جنابعالی اصرار کردی حتما همون مکان رو ببینی ، آقای مدیر هم وقتی شنید که چه خبره رفت طبقه بالا چراغها و کولرها رو روشن کرد و گفت که شاممون رو هم ببرن بالا تا خاطره انگیزناک تر بشه خیلی هم خوشحال شد گفت اگه از قبل میگفتین براتون تدارک بهتری میدیدم که به یادموندنی تر بشه .... قربان لطفتان به همین راضی بودیم
بعدش هم بردیمت پارک روبروی رستوران و حسابی بازی کردی و جیب بابا رو که تکوندیم برگشتیم خونه
ادامه مطلب هم چندتا عکسه...
اســــــــــــــــــــــــــــتخر
یاری سبز یادتون نره