شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

جغله و غول سرزمین تنبلی

1390/10/14 7:33
نویسنده : مامانی
836 بازدید
اشتراک گذاری

جغله و غول سرزمین تنبلی

سلام بچه ها

اسم من جغلست . من قبلا بچه تنبل و بی انظباطی بودم ولی یکروز برای من اتفاقی عجیب افتاد که تنبلی رو برای همیشه کنار گذاشتم و میخوام اینجا داستانشو براتون تعریف کنم.

ماجرا از آنجا شروع شد که :

یک روز ظهروقتی از مدرسه به خونه برگشتم متوجه شدم پدر بزرگ جونم خیلی مریضه و پدر و مادر و خواهرم جیغ جیغو هم برای اینکه از پدر بزرگ مراقبت کنند به خونه پدر بزرگ رفتن. من تنها کاری که برای پدر بزرگ میتونستم انجام بدم این بود که از خدای مهربون بخوام پدربزرگ جونمو زودتر خوبش کنه

پدر بزرگ همیشه بهم میگفت : جغله بچه تنبلی نباش !! و درسات رو بخون .

وقتی یاد حرف های پدربزرگ و قولی که بهاو داده بودمافتادم تصمیم گرفتم تنبلی رو برای همیشه کنار بزارم و درسامو بخونم با این تصمیم به سراغ کتابام رفتم ولی هرچی گشتم نتونستم پیداشون کنم.

دوستم "پیشی" بهم گفت که چند نفر با ظاهر عجیب غریب اومدن و کتابامو با خودشون بردن به سرزمین تنبلی جایی که کتابایی رو که با بی اهمیتی رها میشن رو می برن . من که تصمیم خودم رو گرفته بودم با کمک دوستانم "پیشی" و"ورمالو" که یه کرم درختیه معجون سفر سرزمین تنبلی رو بدست آوردم و با خوردنش راهی سرزمین تنبلی شدم تا شاید بتونم کتابامو برگردونم .

سفر به سرزمینی که پا گذاشتن به اون خالی از خطر نبود ....!!!

بچه های عزیز ادامه داستان جغله رو تو وبلاگش که آدرسش رو تو

لینک دوستان تارا نوشتم بخونید تازه بازی رایانه ایش هم داره ساخته

میشه...

اینم جغله و مامان بزرگ و بابابزرگش

مامان بزرگ _ خودم _ بابابزرگ


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)