عید فطر و تشکیل ستاد بدرقه
هرچند که من گناهکارم يا رب
بر رحمت تو اميدوارم يا رب
بر وسعت عفوت چه نگاه اندازم
بر کرده خود نظر ندارم يا رب
(ماه عشق، ماه صفا، ماه نور و ماه نزول برکت تمام شد، خدايا ما را درياب)
سلام سلام صدتا سلام ، خدا بخواد فردا دیگه عید میاد . امروز که سرکار بودم همه اش احساس روز ٢٩ اسفندی و منتظر سال تحول بودن و نو شدن سال رو داشتم.
من و تارا و بابایی جزء ستاد بدرقه هستیم البته اگه فردا عید فطر باشه
(ستاد بدرقه مامانم) آخه قرار انشاء الله فردا شب راهی زیارت کربلا بشه
خیلی وقته پیششون نرفتیم دلم لک زده واسه همه شون ، اگه همه چی طبق برنامه باشه بعداز بدرقه مامان جونم سریع برمیگردیم و راهی شیراز میشیم. دخترکم هروز یکی از انگشتاشو میخوابونه و میگه چهار روز دیگه مونده ...سه روز دیگه مونده و...
عسلی الان رفته خونه همسایه با نازنین دوستش بازی کنه ، فعلا روابط حسنه است فقط کافیه یه چیزی از تارا بخواد و دخملی مخالفت کنه نازنین خانم هم که نقطه ضعفشو بلده و سریع بر روابط حسنه فی مابین خط بطلان میکشه و میگه باهات قهرم. تارا هم حساس در مقابل مثل ابر بهار اشک میریزه و میاد میگه مامان حالا چیکار کنم دیگه هیچ دوستی ندارم حالا با کی بازی کنم ؟ آخه دختر دلت میاد دخترم اینهمه بهت محبت میکنه؟؟؟ چرا دلشو میشکونی؟
آهان ایناهاشون تشریف آوردند (تارا و نازنین)
وااااااااااااای برم به افطاریم برسم بوی سوختگی میاد....