مسافرتی کوتاه و....
به نام خدا
با عرض سلام خدمت همه دوستان عزیز این چند روزه که نبودیم رفته بودیم یه آب و هوایی عوض کنیم در ضمن مودم هم دایم مشکل درست میکرد و نمیتونستم درست و حسابی وبگردی کنم.
به هر حال اومدیم با سری جدید عکسهای مسافرتمون
چهارشنبه رفتیم بهبهان خونه آبجی جونم / بعدش یه راست رفتیم بازار و چرخی زدیم و برگشتیم خونه میخواستیم شب بمونیم خونه شون که بابا و مامانم اومدند و منم وسایلو جمع کردم و باهاشون راهی شدیم . الهی بمیرم اشکان و الناز کلی التماس کردند که خاله جان توروخدا بذار تارا شب پیشمون بمونه ، موندن تارا یعنی موندن من چون خانم بدون مامانش هیچ جایی نمی مونه /منم که فرداش با خیاط قرار داشتم و مجبور بودم برم خونه بابااینا و بعدش هم با همدیگه راهی خونه داداش داوود که سربندره بشیم.
خلاصه هرجوربود اشکان و الی رو راضی کردیم تا از تارا دل بکنن و رفتیم.
صبح روز جمعه باروبندیلو بستیم و زدیم به جاده و راهی سربندر شدیم.
شب رو خونه داداشی موندیم وبگذریم از اینکه تارا با دختر داییش نسترن چه آتیشی سوزوندن و بالاخره فردا صبح دوباره کاسه کوزه مونو جمع کردیم و زدیم بیرون ...
چون تارا عاشق دریا و آب بازیه قصد داشتیم برگشتنی از راه دیلم برگردیم تا دخملی تنی به آب بزنه و .... کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بله ماشین توراه خراب شد و ای داد بیداد تو این بر بیابون چیکار بکنیم . شماره ای هم از امداد خودرو نداشتیم ، مجبور شدیم زنگ زدیم به داوود و تقاضای امداد نمودیم. حدود یک ساعتی تو خاک و خلها و گرمای ماهشهر (البته بیرون از شهر) منتظر موندیم تا داداشی با یه تعمیر کار اومد / ولی ماشینه درست بشو نبود که نبود
چاره ای نبود ماشین داوود رو گرفتیم و به راهمون ادامه دادیم. دیگه چون وقتمون گرفته شده بود بند دیلم رو هم بی خیال شدیم/ ولی برای اینکه دخملی دلش نسوزه کنار این حوضچه های نمک توراه وایسادیم و تارا هم پایی تو آب فرو برد و چندتایی عکس گرفتم و ..... وااااااااای خسته شدم از بس نوشتم دیگه ادامه نمیدم بعدش هم برگشتیم خونه مون ...
عکسها تو ادامه مطلبه ....
هی خانم کجا کجا
اینجا ماشین خراب شده بود و ما نشسته بودیم منتظر تعمیرکار / این چوب خشکیده ای که تو عکس می بینین درختی است که تارا به قول خودش تو اون بیابون کاشته تا سبز بشه
اینم که دایی داووده
تاراچندبار که توکوچه رفته بود با دوستاش بازی کنه یه پسری اذیتش میکرد و اونم همه اش میگفت که داییم پلیسه و بهش میگم بیاد دستگیرت کنه / پسره هم مسخره اش میکرد و میگفت کو داییت؟؟؟
دخملی هم از من عکس دایی شو میخواست تا نشونشون بده و به قولا بترسونشون
اینم سند و مدرک پلیس بودن دایی دخملم حالا هرکی جرأت داره بهش چپ نگاه کنه!!!
********************************************************
این چندتاهم عکسای عسل عمه پارمیس جونمه
گزارش تصویری از مراحل کش رفتن عروسک بره ناقلای محبوب عمو وحید توسط پارمیس و گذاشتنش تو جیب سارافونش!!!
قربونش بشم من، جیگر عمه