شوی لباس دخملی
به نام خدا
نشستم برات پست جدید بذارم که اومدی و میگی مامان من میگم تو بنویس / اطاعت قربان
امروز مامانم موهامو خوشگل کرد پاپیونیشون کرد لباس سورمه با ساپورت سورمه ای مو پوشیدم بعدشم مامانم با بابابزرگم بردم مهد کفش تق تقی هامو هم پوشیده بودم/ ما داخل مهد کودک تولد گرفتیم ، دختره لباس عروس پوشیده بود /اسمش هم آیلار بود /همه ما شعرتولد رو خوندیم /من و نازنین و آرزو باهم رقصیدیم(خووووو مامانی رقصیدنمو ننویس !!! )
خوب بریم سراغ خاطراتمون عسلکم:
چند رو ز پیش عمه خانوم (عمه من) با پسر برادر شوهرش که گالری لباس عروس و مجلسی داره رفت شیراز تا خرید کنن فرداش که برگشتن چون میدونه تارا عاشق لباس عروس و نامزدی و کلا هر لباس پفی هستش زنگ زد و گفت بیارش خونه لباسها رو ببینه
وقتی به دخملی گفتم با ذوق فرررررراوان رفت لباس پوشید و گفت بریم
وقتی رسیدیم با سر رفت تو لباسها اصلاً به دختر عمه (نامزد داداشم)راه نمیداد که اونم لباسها رو امتحان کنه چون به امید خدا فروردین عروسی آق داداشه
خلاصه یه شوی لباسی این وسط راه انداخت که بیا و ببین عمه جون هم هی پشت سرش می ایستاد و با یه دستش از پشت لباسو و با یه دستش تاجشو می گرفت .اصلا هم خسته نمیشد
عکسها تو ادامه مطلبه ...
تاکسی ...تاکسی دربست / مهیای رفتن به خونه عمه جان
اینجا فنر زیرلباسو انداخته منتظره لباسو از سحر بگیره بپوشه