شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

شمارش معکوس تا تلپینگ..

1392/3/12 0:20
نویسنده : مامانی
917 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

نگارش :١١/٣/٩٢

سلام گلم عشقم عسلم دخترم

اینروزها در حال شمارش معکوس هستی ...٣   ٢   ١ 

سه روز دیگه مونده .... دو روز دیگه مونده .... و...

آخه قراره دوشنبه باهم بریم خونه بابای من و الان یک هفته ای هست که شوق و ذوق داری و مدام میپرسی کی دوشنبه میشه؟ حق داری خودم هم دلم براشون یه ذره شده آخه بعداز عروسی دایی وحید(٩/١/٩٢) دیگه فرصت نکردیم بریم . هیچ کجا آرامش خونه بابا و مامان رو نداره خوش به حال اونایی که خونه ی مامانشون اینا نزدیکشونه و دایم اونجا (تلپینگ هستند ... آره با خود خودتم نیشخند)

دوشنبه شب گذشته یهو هوس خیاطی زد به سرم ... وقتی اینجوری میشم باید حتماً یه چیزی بدوزم ویا لباسی رو تغییر مدل بدم. اینبار زدیم و یه پیراهن برات دوختم که عاشقش شدی و پوشیدیش و دیگه درش نیاوردی تا فرداش که میخواستیم بریم خونه مریم جان دوستم و به زور درش آوردم و اتوش زدم و هرکاری کردم لباس دیگه ای نپوشیدی و با همون رفتیم .

دوسه ساعتی خونه دوستم بودیم که خیلی خووووووووووووووووووش گذشت مخصوصاً به جنابعالی ، چون هرچه میگفتم تارا بلند شو بریم قبول نمیکردی و دلت میخواست بیشتر بمونیم. البته حق داشتی اینقده خودش و بابامامانش مهربون ،بی ریا ، صادق و خووووووووووووووووووب هستند که حد نداره خونه شون هم یه صفا و آرامش خاصی داره من که به اندازه تمام هفته ام آرامش ازشون دریافت کردم و با روحی آرام و ضمیری مطمئن به خانه برگشتم. اینقده سبک شدم اینقده روحم تازه شد که نگو بغل

چهارشنبه هم خونه عمه رو عشق است . اینجا هم کم از خونه بابام اینا نیست به همون راحتی هستیمقلب اینجا رو دیگه تا شب ساعت ده ونیم موندیم فیلم عروسی دایی وحید رو که تازه گرفته بودند دیدیم وبعدش هم داداشی ما رو رسوند خونه ..

امروز که شنبه است هم رفتیم بازار و مایحتاج مصرفی مونو گرفتیم (لوبیا چیتی ١٠ هزارتومن تعجبکلافهمملکته ما داریم )  از جمله یه بوم نقاشی که ایشالا به زودی اولین تابلوی رنگ و روغنت رو خلق خواهی کرد

بپر تو صفحه بعدی چندتا عکس...

 

اینم دختر مدلینگ مامان ژستهای مختلف میگرفتی و میگفتی عکس بگیر

چون شبه کیفیت عکسها پایین اومده

 

 

اینجا هم خونه خاله مریم ایناست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان آناهیتا
12 خرداد 92 0:33
سلام عزیزم خوش بگذره که حتما می گذره
منتظر دیدن اولین تابلوی تاراجون هستم .
چه عکس هایی چه ژست هایی

خوش بگذره


ممنون بانو / حسابی خوش گذشت
تابلو رو کشیده به زودی عکسشو میذارم
از خودم بدتره تا یه فکری تو کله مون می افته تا عملیش نکنیم خوابمون نمیبره
مامان نرگس
12 خرداد 92 0:39
سلام خانمی
اول اینو بگو منظورت ما بودیم که همیشه در حال تلپینگ هستیم خونه بابام اونم همیییییییشه



ااااااااااااا مگه شما هم دایم ور دل مامانین خوب شد گفتی نمیدونستم شما هم جزء انجمن تلپینگها هستین / حالا باید به شما هم حسودیم بشه؟
مامان نرگس
12 خرداد 92 0:40
حال خودمونیم سلیقت چه خوبه . زود تصمیم می گیری و زود هم عملی می کنی آفرین
ایشالا همیشه خوش باشین


عاشق دوخت و دوز برای تارا هستم فقط هم دستم رو لباسای خودش خوبه
مرررررررررررسی عزیزم
مامان نرگس
12 خرداد 92 0:41
ماشالا دخملی هم به مامانش رفته


نظر لطفته گلم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
12 خرداد 92 0:55
به به
پس ایشالا راهی ِ خونه بابا هستین ...
خوش بگذره

حالا کی دوشنبه میشه؟
من:
شما:

پس شما حس کردین آدمای بی ریا رو ... آدمایی که با وجودشون بهت آرامش و حس ِ سبک شدن میدن ... ای وللللل

واااااااای
اونوخت شما اینقدر خیاط خوبی بودی و رو نمیکردی کارهاتو...؟!!

والا من هم بودم در نمی آوردم لباس رو
معلومه که حسابی لطیف ِ ... چه خوش رنگ هم هستش ...

ایشالا لباس ِ عروسیت رو تنت کنی شاهدخت ِ مامان و بابا

رویا جون، خیلی هنرمندین ماشالا . من که عاشق ِ سلیقه تون شدم.




سلام بانو
به سلامتی رفتیم و برگشتیم ببخشید دیگه دیر نظرات رو ثبت کردیم
عاشق آدمای یکرنگ و بی ریا هستم/
ممنون عزیزم / شرمنده میفرمایید دیگه اونقدرها هم هنرمند نیستیم
چه جالب منم سلیقه شما رو خیلی می پسندم
مامان مرضیه
12 خرداد 92 12:18
آری راست می گوئی تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ، تنها یــــک کلمه است “میگذرد” ولی دق می دهد تـــــا بگـــــــــــــــــذرد ..
مهتاب
12 خرداد 92 14:26
سلام رویا من خوبی ما از مسافرت برگشتیم حسابی هم برای شما دعا کردیم
امیدوارم خونه مامان بابا به شما خوش بگذره واقعا حرف دل منو زدی هیچ کجا آرامش خونه مامان بابا رو نداره دخملی من دقیقا مثل تارجون روزها رو میشمرد وقتی باباش بلیط بهش نشون داد گفت از ته دل دوست دارم
راستی خانمی عجب لباس نازی دوختی خیلی توی تن تاراجون قشنگ بود


به سلامتی رسیدن بخیر همیشه به گردش و شادی عزیزم
یه دنیا ممنون از اینکه به یاد ما بودین قربونت برم
شما هم به اندازه کافی آرامش کسب کردین و برگشتین خوشحالم که خوشحالین بوووووووووووووووس
مامان سونیا
12 خرداد 92 16:08
به سلامتی انشاالله سفرتون بی خطر
به به دست مامانی در نکنه خیلی هم خوشگله پیراهنی که برای تاراجون دوختی مبارکش باشه و به سلامتی بپوشه


ممنون به خاطر دعای خوبت
مرسی عزیزم گلی شما
رها
13 خرداد 92 2:09
آخ آخ گفتی ها! خوش به حال اونایی که نزدیک خونواده شون هستن
منم مریم رو خــــــــــــــــیلی دوس دارم! خیلی گل ِ
منم از این لباسای خوشگل میخواااااام!
تارا جون لباس نو مبارک، دست مامان جون درد نکنه



آره خواهر حالا ما نزدیکیم شما رو بگو اون سر کشور.... اشکت رو درآوردم آجی؟
بیا برات میدوزم
خواهر فرناز
14 خرداد 92 1:08
سلام

خیللی خوشگل شده

خیلی بهش میاد

دیگه رفتین تلپینگ

یعنی با من بودین؟خونه من با مامانم واینا خیلی فاصله داره یعنی تقریبا وسطشه

دیگه چه خبرا؟

ای بابا 10 تومانم پوله تنت سالم باشه خواهر

دیگه همه مردم توهم زدند گرونیه


چشمات خوشگل میبینه بانو
شما که ور دل مامانین / از تلپینگ گذشته

بابا مایه دار 10 هزارتومن پول نیست؟ واسه اون بچه ای که تو خیابون باالتماس ازت میخواد یه بسته آدامس بخری چی ؟
خواهر فرناز
14 خرداد 92 21:25
سلام شما به مسابقه وبلاگی دعوت شدین
از تلپینگ چه خبر؟خوش میگذره؟


مرسی از دعوتت عزیزم / فرصت کردم باشه
مامان مهربد
15 خرداد 92 10:28
خوش بگذره خونه بابایی
واسه هنرهایی شما مامان گل


خوش میگذره چه جوووووووووووووووور هم
ممنون از محبتت عزیزم
مامان مرضیه
16 خرداد 92 13:17
همیشه خوش باشی عزیزم


ممنون از لطفت گلم بوووووووووووس
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 1:32
روز تجلّی رحمت الهی، روز بعثت پیامبر اکرم (ص)، بر شما و خانواده عزیزتون مبارک ...






مرسی گلم عید مبعث بر شما هم مبارک
مامان مرضیه
17 خرداد 92 11:06
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد .


عید مبعث بر شما هم مبارک
مامان آرشيدا قند عسل
18 خرداد 92 9:37
رويا جون عزيزم وقت كردي و هر وقت بيكار شدي دو كارو انجام بده يكي اينكه هيييييييي به ما تيكه بپرونننننننن يكي هي بشين از خودت هنرمندي نشون بده بعد بيا به ما پز بده
عزيز دلم تو هر چي بپوشي بهت مياد چه با مدلينگ چه بي مدلينگ
چشمتون روشن كه رفتين تلپينگ حالا بگو ببينم تلپينگ شما تو كدوم شهر قرار داره كه از 9/1/92 (خو به من چه خودت اينجوري نوشتي؟) تا حالا نرفتيد؟!!بگو كه اين فضوليه......
و در نهايت بوس براي مامي هنرمند و تارا خانوم خوشگل


خوووو تیکه پروندم از حسودیمه دیگه چیکار کنم باید خودمو خالی کنم

بعدش هم من خودشیفته هنرهامو کجا به غیراز اینجا نشون بدم که دوستان هی هندونه زیر بغلم بذارن و من هم هی باد کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

درمورد تلپینگ فاصله مون یک ساعت و چهل دقیقه ای میشه ولی خوب باید یه تعطیلی دوسه روزه بیاد تا تلپینگ بچسبه دیگه
مامان تارا و باربد
18 خرداد 92 14:04
بابا خوش سلیقه بابا زرنگ آفرین هزار آفرین دسته گل نازتو ببوس
خوش بگذره در جوار عزیزان


ای بابا دیگه اینقد تعریفم نکنید مغرور میشم اونوقت دیگه همه رو ریز میبینم...
خواهر فرناز
18 خرداد 92 23:19
رسیدن به خیر
خوش گذشت؟


سلام عزیزم خوبی؟
جای شما سبز مگه میشه در جوار بابا و مامان خوش نگذره
خواهر فرناز
19 خرداد 92 0:16
ببخشید ولی یکیش مونده
ای بابا 10 تومانم پوله تنت سالم باشه خواهر

از اون لحاظ گفتم به قول برره افعالش معکوس بیده


ایشالا این یکی هم خوب تموم بشه
میدونم عزیزم ولی دلم خیلی پره مخصوصاً وقتی تو خیابون همین بچه های کار رو میبینم که مجبورن به جای بازی و تفریح تو این سن بیان و کار کنن
خواهر فرناز
19 خرداد 92 0:22
من نمیدونم وجدان پدر ومادرا چه طوری اجازه میده؟


چند روز پیش بوشهر نشون میدا از پاکستان میاند داشتند جمعشون میکردند


به نظر من خیلیا محتاج واقعی هستند اما عزتشون اجازه این کار را نمیده


من زیاد بهشون کمک نمیکنم


به نظرم باید محتاج واقی را پیدا کرد بهشون کمک کرد[






منظور من بچه هایی که گدایی میکنن نیست منظورم اونایی هستن که یا یه ترازو دستشونه و وزن میکنن یا چندتا پفک و آدامس و اینجور چیزا دستشونه و میفروشن / مطمئن باش اگه به اندازه کافی پول داشتن هیچوقت بازی و تفریح رو به کار کردن ترجیح نمی دادند.


خیلی خانواده ها رو میبینم که به نون شبشون محتاجن و واقعا به چندرغاز پولی که این بچه ها درمیارن محتاجند ... چی بگم ...







مامان سویل
19 خرداد 92 0:27
دست مامانی درد نکنه چه خوشگل دوخته باریکلا به مامان
البته تو تن تارا هم خیلی خوشگل دیده میشه ماشالله به تارا خوشگله


مرسی نظر لطفته عزیزم / به پای هنرمندیهای شما که نمیرسیم بانو
مامان آینده یه فسقلی
19 خرداد 92 0:54
یعنی من عاشق کاربران شب زنده دار هستم

رویا جونم، سلام، خوبین؟!


آخی الان نظرتو دیدم .مرسی عزیزم بدک نیستم
مامان آناهیتا
19 خرداد 92 11:23
مامانی کجایی بیا تعریف کن که کجا رفتید این چند روز یادتون می کردم که خوش به حالشون رفتند تلپینگ من که راهم دوره تا برسم شما تعطیلات تموم شد


سلام عزیزم / چشم به زودی میام تا یه کم عکسها رو راست و ریس کنم
ارلا
19 خرداد 92 23:19
سلام خوحال میشم به وب منم بیایی


سلام چشم حتماً
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 خرداد 92 23:59
یک عدد خصوصی داری




دویدم رفتم چیزی نبود که؟

نه بود بود یه کم زود دویدم مرسی الان میام

مامان آوا
20 خرداد 92 0:02



مررررررررررررررررررسی گل باشی
مامان پریسا
20 خرداد 92 0:39
خب رویا جون قبول داری خونه ی هیچ کس اخرش مثل خونه ی بابا و مامان نمیشه. ایشالله زودتر ببینیشون.


عجب لباس خوشکلی درست کردی ای ولخیلی ساده و خوشکله.



بعععععععععععععععععععله قبول دارم چه جورهم

مرسی بانو
مامان پریسا
20 خرداد 92 0:40
خصوصی


میام میگم برات
هدیه خدا
20 خرداد 92 11:13
خصوصی داری رویا جون


چشم الان میام وبت
مامان ترنم
20 خرداد 92 16:42
بابا هنرمند ، بابا با سلیقه . واقعا خیلی خوبه که خیاطی بلدی. خوش به حال تارا با این مامان باجوصله و هنرمندش.
ان شاا...همیشه خوش و خرم باشید.


ممنون از اینهههههههههههههههههههمه تعریفاتتون شرمنده نفرمایید
مامان ترنم
20 خرداد 92 16:43
عزیزم به یک بازی وبلاگی دعوت شدی. خوشحال می شم شما هم با قبول دعوتمون بازی رو ادامه بدین.[hr

ممنون دوست خوبم / چشم اطاعت میشه
مامان نرگس
21 خرداد 92 7:32
حلول ماه شعبان ، ماه عبادت و بندگی ، و اعیاد خجسته شعبانیه مبارک باد