شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

کاش الان نیم ساعت دیگه بود!!!

1392/5/29 17:02
نویسنده : مامانی
2,190 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدا

نگارش: 28/5/92

سلام بر دوستان عزیز وبلاگی 43079_29vfnr8_th.gif(مگه دیگه جرأت دارم که سلام نکنم!) شکلک های شباهنگShabahang

درود برشاهدخت خونه من .... در چه حال و احوالی ؟ الان که این پست رو میخونی چه ساعتی و چه زمانیه و چندسالته ، خدا داند

به هرحال امیدوارم در هرزمان و هرساعت و هر مکانی که هستی خوش و خرم (خرم سلطان نه ها) وسلامت باشی و دلت از زشتیها و غصه های روزگار خالی و از عشق به خداوند و مهر هم نوعت به هر کیش و آیین مملو باشد.

خوب خاطراتتمون رو از کجا شروع کنیم؟؟؟؟؟

از ماه رمضون؛ امسال هم خدا به ما توفیق داد تا بتونیم یک ماه دیگر رو روزه بگیریم(البته به کمک قرصهای معده) و با اینکه هوا به شدت گرم بود و بعضی روزها به 50 درجه می رسید ولی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدم. تو این مدت تو خیلی بد غذا شده بودی و کلا گیر داده بودی به تخم مرغ نیمرو ، جلوتو نمیگرفتم صبح و ظهر و شب همینو میخوردی!!!

یه شب بعداز افطاری قرار بود بستنی بخوریم ، به محض اینکه سفره رو جمع کردیم گفتی خوب حالا بعداز افطاره بستنی بخوریم ؟ گفتم نه عزیزم بذار غذامون هضم بشه یه کم دیگه میارم..... یه دوری زدی چند دقیقه بعد گفتی چی شد ؟ گفتمنیم ساعت دیگه میخوریم... با حسرت گفتی ای کاش الان نیم ساعت دیگه بود و غذامون هضم شده بود!!!!  هــــــــــــــــــــــــــــــــــی وای من ... تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدبستی رو کلاً با جاش درآوردم بهت دادم تا آرزوت برآورده بشه 

یه روز هم از بیکاری رفتم سراغ خیاطی و از تکه پارچه هایی که تو خونه داشتم یه دامن و کت کوتاه برات سرهم بندی کردم که خیلی خوشت اومد وعصرش پوشیدی رفتی کوچه جلوی دوستان یه پزی دادی و برگشتی !

برای دوختن کت از ساعت12 ظهر روز جمعه نشستم تا ساعت5 بعدازظهر یه بند مشغول کارشدم. یعنی اونوقت که بلند شدم دیگه کمرم صاف نمیشد!

انشاءالله نحوه ی دوخت دامن رو چون ساده است تو یه پستی میذارم ولی کت رو نمیتونم چون فقط خودم میدونم چیکار کردم و کسی سردرنمیاره ! ازبس کارم بی قاعده و اصوله 

پنج شنبه هم همراه با مادربزرگ راهی خونه بابابزرگ و عمو اینها شدیم .(یعنی از ما سنگدل تر پیدا نمیشه ،5ساله که مادربزرگ رو از پدربزرگ جدا کردیم وشده پرستارجنابعالی.... امیدوارم قدر بدونی )

بله دیگه خونه عموها رو عشق است .... از صبح که بلند میشدین تا ساعت یک و دو شب در حال بازی کردن بودین، البته من و زن عموها هم بیکار نمینشستیم و تفریحات خودمون رو داشتیم دیگه : یه روز بازار میرفتیم یه روز کیک وپیتزا و اینجور دسرها رو میپختیم یه روزهم برنامه آینه ممنوع رو اجرا کردیم.(به قول مامان آرشیدا جون: خوشگلاسیون ؛ ابرو و کوتاهی و رنگ مو و...)عکس العمل جاریهای محترمه بعداز کنار رفتن پرده از روی آینه : woooooooooow…oh my godشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

 

خلاصه دوشنبه عصری هم برگشتیم به سوی خونه مون ، ماشین که راه افتاد گفتی ای کاش الان تو راه اومدن به خونه بابابزرگ بودیم !!! چه زود تموم شد.

فکر کنم به اندازه کافی روده درازی کردم. بسه دیگه ادامه نمیدم بریم ادامه مطلب عکسهای شاهدختم رو ببینیم. عـــــاشـــقتم عــــــــــروســـــــکم

 

 

دنيا براي من يعني تو

يعني همين ساده حرف زدنهايم براي تو

يعني همين نوشتن هاي

گاهي با بغض وگاهي با اشتياقم به خاطر چشمان تو

يعني همين خواب وبيداريهاي پر از رايحه ي تو

دنياي من كوچك شده در قلبم
در نبض جانم
در نفسهايم

روزهاست همسايه ي خوشبختي ام كرده اي

روزهاست ساكن بهشت نگاه تو شده ام
از اين بيشتر؟

از اين بزرگتر چه بايد از دنيا بخواهم؟

وقتي تو در من نشسته اي

وقتي با قلبم يكي شده اي

همين براي ادامه ي نفسهايم ،قشنگ ترين بهانه است 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان سونیا
29 مرداد 92 17:50
ای جانم قربون اون دل کوچولوت بشم با اون آرزوی قشنگت عزیزم

به به چه کت و دامنی دستت طلا خانم خیاط خیلی خوشگله

همیشه به گردش و تفریح با دل شاد

بابا خوشتیپ با کلاس چه عکسای قشنگی هزار ماشالله به جونت گل دختر نازنین

سلام عزیزم
مرسی نظر لطفته بانو
چشماتون قشنگ میبینه خاله مهربونم

مامان آوا
30 مرداد 92 0:47
چه کت دامن قشنگی مامانی درست کرده خوش به حال تارا جون


ممنون عزیزم لطف داری
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
30 مرداد 92 2:33
اسم مطلب رو که دیدم:

ها هاااا آفرین، همیشه به همه سلام کن....
آخه واسه یه بستنی اینقدر بچه رو حرص دادی؟
یعنی من عاشق ِ کارهای بی قاعده و اصولم که نمیشه به هیششششششکی آموزش داد.
بابا خوشگلااااااا، جاری هااااا، ندزدیدنتون که. هان؟!
***
خب حالا بریم ادامه ی مطلب ببینیم چه کردی؟


هاااااااااان؟!!!!
بلههههههههههههه؟؟؟
جانمممممممممممممممممم؟؟؟
بروووووو...دروغ میگییییییییییی؟!!! رویا جووووون؟
خیییییییلی حرفه ای کار کردی هااااااااااااااا
اِی ول باباااااااااااااااااااا آفرینننننننننننننن
واقعا حس ِ حسادتم شکوفا شد شدیدااااااا
ای جان، کمربند رو برم مــن
واقعا قشنگه، خسته نباشی رویا جون. بی شک تارا جون هم خوشگله که اینا رو تنش خوشگل ایستادن.
***
این کار خیاطی تون که انقدر حرفه ایه، با اون تزئین ِ رو کیک تولد که خیلی حرفه ای بود، جبران شد.


چیه سرتو تکون میدی؟ مگه اسم مطلبم چشه؟
چشم سلام رو هم یاد گرفتم
بحث بستنی نبود مادرآینده بحث نظم بود
جات خالی جاریهاموخوشگل کردم که همسراشون هم نشناختنشون
مرسی مرسی که اینقد تشویقم میکنی دیگه یکی منو بگیره جوگیرشدم الان لباسهای کل محل رو میدوزم خودم هم عاشق کمربندش شدم
به قول خودت: ایشششششششششششش حالا نمیشد آشپزیمو نزنی تو سرم ؟ همه ی هندوانه هام خورد زمین تکه تکه شدند
رها
30 مرداد 92 7:56
مامان بزرگ تارا خیلی گل ِ
لباساش خیلی خوب شده، دستت درد نکنه مامان
شکسته نفسی می فرمایی خانم! بگم که برای ما هم لباسای خوشگل خوشگل می دوزی؟ بگم؟



دخملم لباساش رو با ذوق پوشید بیاد خونه عمه به شما پز بده که دیدیم نیستین و ضایع شدیم
مامان ترنم
30 مرداد 92 8:24
خوش به حال تارا جون با اين مامان هنرمند . با كمترين هزينه شيكترين لباسها رو داره.
من خودم وقتي لباسهايي كه كسي مي‌دوزه مي‌بينم خيلي خوشم مياد ولي دكمه لباسها رو هم نمي‌تونم بدوزم و همسري اين كار رو مي‌كنه.
به قول معروف ما هنرمند نيستيم ولي هنرمندها رو خيلي دوست داريم.


خوش به حال ترنم جون با این مامان مهربون
مطمئناً شما هم هنرهای دیگری دارید ...ماهم دوستتون داریم عزیزم
مامان آرشيدا قند عسل
30 مرداد 92 13:23
اي كاش الان چند دقيقه قبل بود و من تازه پستت رو ميخوندم!!! خو واسه چي اين بچه رو اينهمه واسه يه اپسيلون بستني مننتظر ميذاري خو بده بخوره بچه ام عزيز دلم كه اينهمه مادربزرگ و پدربزرگ و عمه و عموها و بچه هاشون رو دوست داري كه هي دوست داري تو راه رفتن باشيد
ميگم گلم اگه كت درست كردن به روش بي قاعده و اصول اينجوريه لطفا هميشه بي قاعده و اصول درست كن. واقعا قشنگ شده فكر كنم اصن يه روش ابداعي واسه خودت داري من ميدونم چند وقته ديگه كتابشم ميدي بيرون!!!
بوسسس براي تو دخملي خوش تيپ مهربون

تازه پست رو میخوندی؟؟؟؟؟ چرا اونوقت؟؟؟؟؟؟ [تفکر]
خوووو مگه چیه میخواستم نظم رو یادش بدم دیگه
اوه اوه کتاب بدم بیرون؟ میشه جریان همون ملایی که خط مینوشت یه قرون میگرفت بعد کسی نمیتونست خطشو بخونه دوباره یه قرون میگرفت خودش میخوندش بوووووووووووس برای شما خاله گل

خواهر فرناز
30 مرداد 92 23:09
سلام رویا جون خوبین؟
رمز عوض نشده همونه برای هر 2تاش همونا بنویس
میگم من چون به همه رمز ندادم نمیتوانم اینجا با نام ......... نظر بذارم اما وقتی نوشتم آپم شما بدونید منظورم وب ........ من است
با همین نام لینکش کنید
بووووووووووووووووووووووووس
الانم آپیم

چشم یه جاهایی رو سانسور کردم مشکلی نیست ؟

خواهر فرناز
30 مرداد 92 23:12
رویا جون به به دست گلت درد نکنه عجب کت وشلواری چه خوشگله من بلدم بدوزم این ورا بذار رو اون ور اون ورا بذار رو این ور بعدشم بذار زیر چرخ دورست شد
بستنی آخ جوننننننمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
کاش الان نیم ساعت دیگه بود وما میخوابیدیم مگه نه؟!!!!


ای ول بابا خیاط ،کارت درسته ... آخرشی
آخی خوووووو برو بخواب چرا شب زنده داری میکنی؟
zahra
30 مرداد 92 23:39
جیگرررررررررررررررررررررر زهراااااااااااافداااات


عزززززززززززززززززززیزمی
مامان اینده یه فسقلی
30 مرداد 92 23:44
دقت کردی چقدددددر عاشق هندونه ای؟!!!!


شددددددددددددددید هم از نوع زیر بغلی هم خوردنییش
باور میکنی ویارم تو بارداری هندوانه بود؟
zahra
31 مرداد 92 21:04
خیلی دلم هوای اون روزا رو کرده ک باهم حرف میزدیم ابجی رویا..هعییی...
دوست دارم


سلام عزززززززززززززززیزم زهراجونم منم دوست دارم
دوباره وبلاگ بساز تو نی نی وبلاگ بیا باهم حرف بزنیم
خواهرفرناز
1 شهریور 92 1:19
سلام لطفا کلاسانسور کن

چشم کلا سانسورش کردم خوبه؟

هدیه خدا- فریماه
1 شهریور 92 15:48
بچه ها چقدر آرزوهای قشنگ و ساده دارن. "کاش الان نیم ساعته دیگه بود."
به امید اینکه در آینده هم اینقدرسریع به آرزوهاش برسه این گل دختر.


ممنونم فریماه جون ... مرسی بهمون سر زدی عزیزم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
2 شهریور 92 17:13
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااام
سلاااااااااام
سلاااااام
سلاااام
سلاام
سلام




سلام به روی ماهت
یلدا
3 شهریور 92 15:45
سلام رویا جون. خوبی؟؟ خوب نماز روزه هات قبول باشی خانومی.
منم یه گل پسر دارم که تصمیم گرفتم براش وب بزنم و عکساشو بذارم. ایشالا دخترت رو خدا حفظ کنه من لینکت کردم خوش حال میشم تو هم منو لینک کنی


سلام خانوم گل ممنون عزیزم
ایشالا خدا پسرتو حفظ کنه منم با افتخار لینکت کردم
مهتاب
3 شهریور 92 23:09
سلام رویا جونمممممممممم دلم برات تنگ
چند وقت کمر درد دارم برای همین دیرتر اومدم شرمنده
چه قدر مهربونی شما من میدونم چقدر سخت دوختن لباس به این زیبایی
منکه یک درز راست میدوزم کمرم خم نمیشه
خیلی قشنگ شده بود تن تارجون آفرین چه خبرا تارا نمیخواد امسال بره مدرسه ؟
خوشبحالت که یکی رو داری تارا بسپری بهش قدرش بدون دوست دارم بوس

خدانکنه هیچ ناراحتی برات پیش بیاد دوست خوبم
شکسته نفسی میفرمایید بانو شما که خودتون از هر انگشتت یه هنر میریزه

تارا امسال پیش دبستانی میره
مهتاب
3 شهریور 92 23:10
راستی اومدم بگم 6/6 بیا وبمون برای دخملی تولد گرفتم منتظرتم


تــــــــولــــــــــــدش هزاران بارمبارک
چشم حتما میام عزیزم
مامان پریسا
4 شهریور 92 7:17
سلام رویا جون خوبی؟

اره دیگه وقتی اسمونو تحویل نگیری اینجوریا میشه که میاییم و مزنیم و میریم.

فک کنم ترسیدی خراب بشیم سرت... ای خسیس


سلام وااااااااااااااااااااای خداوندااااااااااااااااااا منکه دوتا اس پشت سرهم جوابتو دادم ولی دیدم از جوابت خبری نشد تعجب کردم ... آخه دلیوری اسها هم به من رسید!!!
مامان پریسا
4 شهریور 92 7:20
کافیه برای کاری زمان تعیین کنی همون میشه چماق و میاد بالا سرت... مثل جریان این نیم ساعت

افریییییییییین عجب خیاطی شدی هاااا

بابا بیا تولیدی راه بنداز مشتری میشیم ها


آره واقعا راست میگی عجب چماقی هم میشه از چماق بزرگواری بزرگتره
مامان حسنا
4 شهریور 92 10:53
خدا دخترتون رو واستون حفظ کنه


ممنون عزیزم
مرسی از اینکه به ما سر زدین
محمد
4 شهریور 92 12:47
ماشاءالله به تارا خانم گل


ممنون لطف دارین
مامان آناهیتا
4 شهریور 92 17:09
سلام عزیزم
ببخشید دیر اومدم

مثل همیشه عالی بود خیلی کت و دامن خوشگل شدن البته و صد البته روی تن تاراجون خوشگل زیبا نشون میدن .
حسودیمون شد خانم


سلام گلم دشمنت شرمنده قدم بر چشم ما میگذارید
خووووووووو منم به خلاقیتهای شما حسودیم میشه
مامان آوا
4 شهریور 92 20:17



مرسی گلی
مامان پریسا
4 شهریور 92 23:51
چکار کنم مخابرات شهرتون اس ها رو دزدیه


نخیر مشکل از گوشی شماست !!!!
آریوبرزن
5 شهریور 92 7:26
سلام .پدرهاومادرها وپدربزرگ ها ومادربزرگ ها نعمت هایی هستند که آدم قدرشان رانمی دانند.


سلام آره به خدا بهترین نعمتهای روی زمین هستند ایشالا که سلامت باشند
مامان سويل و اراز
9 شهریور 92 19:43
سلام به روي ماهتون
تارا جون لباس خوشگلت مباركت باشه دست ماماني درد نكنه خيلي شيكه
شما بچه دها چه ارزوهايي دارين هااااااااااا قربون همتون


سلام عزیزم
ممنون خاله جون
بوووووووووووووس برای شما و دخمل و پسر نازت