چرا وبلاگمو دوست دارم؟
به نام خدا
سلام خدمت دوستای گلی که تو این مدت که ما نبودیم بهمون سر میزدند / این چندروزه درگیر مریضی دخملم بودم و دوبار هم بردمش شیراز و برگشتیم مثل اینکه سینوسهاش عفونت داره و فعلا دارو مصرف میکنه تو پست بعدی به طور کامل شرح سفرمون رو مینویسم...
چون از طرف دوتا از دوستای عزیزم (مریم جون مامان پریسا گلی و مهتاب جون مامان مبینا گلی) یه مسابقه دعوت شدم تواین پست میخوام بگم چرا وبلاگمو دوست دارم :
وبلاگمو دوست دارم چون میخوام خاطرات ،عکسها ،اتفاقات مهم و تک تک رویدادهای بچگی دخترم ثبت بشه تا در آینده برای یادآوری خاطره ای دوست داشتنی از گذشته های دور مجبور نباشه تک تک صندوقچه های غبار زمان گرفته حافظه اش رو زیر و رو کنه تا شاید یادی هرچند مبهم و گنگ جرقه بزنه و نتونه به طور کامل اون رویداد رو به خاطر بیاره...
همه چیز رو براش اینجا به یادگار میذارم چون از گذشته خودم درس گرفته ام ... وقتی که مامانم برام تعریف میکرد یه عروسک داشتی که خیلللللللللللی خوشگل بود و وقتی میخوابید چشماش بسته میشد و وقتی بلندش میکردیم چشماشو باز میکرد... و آنگاه من برای اینکه تصویری هرچند محو از عروسکم تو ذهنم بیاد سوال بارونش میکردم که لباسش چه رنگی بود؟ حرف میزد ؟ چه اندازه ای بود؟ و وقتی تمام زوایا و گوشه های ذهنم رو مرور میکردم یادی و نشانی از عروسک محبوبم نمی یافتم دل کوچیکم پراز غم میشد و خودمو سرزنش میکردم که چرا مواظبش نبودم و خرابش کردم!!!
ویا خاطره ی خوشی که به صورتی مه آلود و محو از یکی از لباسهایم تو ذهنم مانده که خیلی دوستش داشتم ولی از طرح و شکلش چیزی به غیر از دکمه های قرمز یاقوت مانندش یادم نمیاد...
آری اینجا مینویسم تا در آینده خاطرات دخترم رو با سند و مدرک بهش نشون بدم تا مثل مامانش آرزوی به یاد آوردن خاطراتش تو دلش نمونه
وبلاگمو دوست دارم چون یه جورایی خونه مجازی من و دخترم محسوب میشه و تو این دنیا همسایه های خوبی هم داریم که دلمون به دیدو بازدیدهامون خوشه
وبلاگمو دوست دارم چووووووووووون دخترم و دوووووووووووووست دارم...
من هم این عزیزان رو به مسابقه دعوت میکنم:
مامان عزیز آرشیدا قند عسل مامان http://nikzad.niniweblog.com/
مادرعزیز کوثر جیگر مامان و باباhttp://kowsar.niniweblog.com/
نرگس عزیز مامان تارا و طاها http://2tata.blogfa.com/post/101