شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

چرا وبلاگمو دوست دارم؟

1391/11/24 20:02
نویسنده : مامانی
757 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

سلام خدمت دوستای گلی که تو این مدت که ما نبودیم بهمون سر میزدند / این چندروزه درگیر مریضی دخملم بودم و دوبار هم بردمش شیراز و برگشتیم مثل اینکه سینوسهاش عفونت داره و فعلا دارو مصرف میکنه تو پست بعدی به طور کامل شرح سفرمون رو مینویسم...

 چون از طرف دوتا از دوستای عزیزم (مریم جون مامان پریسا گلی و مهتاب جون مامان مبینا گلی)  یه مسابقه دعوت شدم تواین پست میخوام بگم چرا وبلاگمو دوست دارم :

وبلاگمو دوست دارم چون میخوام خاطرات ،عکسها ،اتفاقات مهم و تک تک رویدادهای بچگی دخترم ثبت بشه تا در آینده برای یادآوری خاطره ای دوست داشتنی از گذشته های دور مجبور نباشه تک تک صندوقچه های غبار زمان گرفته حافظه اش رو زیر و رو کنه تا شاید یادی هرچند مبهم و گنگ جرقه بزنه و نتونه به طور کامل اون رویداد رو به خاطر بیاره...

همه چیز رو براش اینجا به یادگار میذارم چون از گذشته خودم درس گرفته ام ... وقتی که مامانم برام تعریف میکرد یه عروسک داشتی که خیلللللللللللی خوشگل بود و وقتی میخوابید چشماش بسته میشد و وقتی بلندش میکردیم چشماشو باز میکرد... و آنگاه من برای اینکه تصویری هرچند محو از عروسکم تو ذهنم بیاد سوال بارونش میکردم که لباسش چه رنگی بود؟ حرف میزد ؟ چه اندازه ای بود؟ و وقتی تمام زوایا و گوشه های ذهنم رو مرور میکردم یادی و نشانی از عروسک محبوبم نمی یافتم دل کوچیکم پراز غم میشد و خودمو سرزنش میکردم که چرا مواظبش نبودم و خرابش کردم!!!

ویا خاطره ی خوشی که به صورتی مه آلود و محو از یکی از لباسهایم تو ذهنم مانده که خیلی دوستش داشتم ولی از طرح و شکلش چیزی به غیر از دکمه های قرمز یاقوت مانندش یادم نمیاد...

آری اینجا مینویسم تا در آینده خاطرات دخترم رو با سند و مدرک بهش نشون بدم تا مثل مامانش آرزوی به یاد آوردن خاطراتش تو دلش نمونه

وبلاگمو دوست دارم چون یه جورایی خونه مجازی من و دخترم محسوب میشه و تو این دنیا همسایه های خوبی هم داریم که دلمون به دیدو بازدیدهامون خوشه

وبلاگمو دوست دارم چووووووووووون دخترم و  دوووووووووووووست دارم...

0292.gif

من هم این عزیزان رو به مسابقه دعوت میکنم:

مامان عزیز آرشیدا قند عسل مامان http://nikzad.niniweblog.com/

مادرعزیز کوثر جیگر مامان و باباhttp://kowsar.niniweblog.com/

نرگس عزیز مامان تارا و طاها http://2tata.blogfa.com/post/101

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

رها
24 بهمن 91 22:12
آفرین به مامان گل که خاطرات تارای عزیزمو ثبت میکنه، منم تقریبا هر روز به اینجا سر می زنم ، با خوندن مطالبی که اینجا میذاری کلی احساس نزدیکی می کنم بهتون


آجی جونم تو همیشه در قلب مایی عزیزمی
رها
24 بهمن 91 22:17
کلی دلم براتون تنگ شده


ما هم همینطور زود اسباب اثاثیه رو جمع کن و بیا
رها
24 بهمن 91 22:20
شک نکن که اگه برنامه ام جور بود الان اونجا می بودم
این ترم درسام بسیار سنگینه
راستی لباس خریدی؟


خوب درساتو بخون
لباس نه هنوز ایندفعه که بامرضیه اینا رفتیم شیراز همه اش درگیر دکتری تارا بودم فرصت نشد ولی آجی تا دلت بخواد خرید کرد
رها
24 بهمن 91 22:25
تارا کلی خرید کرد؟ یا مرضیه؟ آخه دوتاشونم آجی هستن ))
لباس وحید و سحر خوب بودن؟
تاج سحر خوشگل بود؟


نه بابا مرضیه رو میگم /
لباسای وحید و سحر عالللللللللللللللی بودن همه چی شون توپ توپ بود/ تاجش هم خیلی نازه /
تارا یه دور همه شو پوشید!!!
رها
24 بهمن 91 22:31
لباس بچه ها قیمتاشون هم خوب بود
وای اگه بدونی وحید چقد مسخره بازی درآورد!


فرصت نشد زیاد بگردم فقط یه مغازه لباس بچه رفتم که خیلی قیمتهاش بالا بود

همه شیرین کاریهای آق داداش به عرضمان رسانیده شده
و اینم شنیدم که چقدر از دستش حرص خوردی !!!

رها
24 بهمن 91 22:37
اگه شیراز گرون باشه وای به احوال بقیه شهرها!


نه خداییش نسبت به بقیه جاها شیراز بهتره ولی مثل اینکه وحید و سحر هم تهران خوب چیزایی گیرشون اومده قیمتهاشون هم خوب بود
رها
24 بهمن 91 22:38
شنیدم تارا کلی مهد رو دوس داره
خیلی خبر خوشحال کننده ای بود


آره عادت کرده دیگه
رها
24 بهمن 91 22:39
خب اون نظر قبلی رو حذف کن کن فک کنم با اینکه سانسور کردی بازم بفهمه


باشه چشم حذفش میکنم
رها
24 بهمن 91 22:40
آره شیراز قیمت لباس خیلی خوبه
رها
24 بهمن 91 22:45
دیگه چه خبرا؟ چیکارا می کنید؟


رفتم سیب زمینی پوست بگیرم با پوست کن زدم نصف ناخنمو کندم به قول تارا از بس دست و پا چلفتی هستم !حیف شد خوشگل شده بود چشمش زدم
رها
24 بهمن 91 22:56
اول فک کردم انگشتت رو بریدی
مامان مواظب باش!!!
سیب زمینی این وقت شب؟


آره تنبلیم دیگه غذاهامونو میذاریم لحضه نود بدرستیم
رها
24 بهمن 91 23:08
غذا برای فردا دیگه؟


په نه په واسه سحری
مامان آرشيدا قند عسل
25 بهمن 91 8:11
سلام عزيزم فدات گلم كه ما رو به مسابقه دعوت كردي فقط ميشه بگي چطوري بايد شركت كنيم؟!
خدا نكنه بلا دور باشه از دخمل خوشگلم اميدوارم تا الان خوب خوب شده باشه.


ممنون خانومی / فعلا دارو مصرف میکنه هنوز بهبود نیافته
مادر کوثر
25 بهمن 91 8:43


خیلی خیلی خوشگل نوشتییییییییییییییییی. عالیییییییییییییییییی
لذت بردم
آفرین
و متشکر از دعوتتون
خصوصی


مامان پریسا
25 بهمن 91 12:31
رویا جون عااااااااااااااااااااااااااااالی نوشتی
خوشحالم که انتخابم درست بوده




راستی بلا دور باشه تارا جون چی شده؟


در ضمن دوباره اپم.

نظر لطفته عزیزم
تارا سینوسهاش عفونت کرده
مهسا
26 بهمن 91 13:56
ان شا الله خدا دختر گلتو واست نگه داره موفق باشی


ممنون عزیزم مرسی از حضور پرمهرت
مادر کوثر
26 بهمن 91 17:51
ممنون از دعوتت عزیزم
بازیه جالبیه
اما باور میکنی این روزا تمرکز پست گذاشتن ندارم؟!


خواهش میکنم گلم هرجور راحتی
خواهر فرناز
28 بهمن 91 10:03
مامانی منم شما را دعوت کردم
اینم ادرسش حتما سر بزنید وببینید
http://farnazkhatoon.niniweblog.com/post74.php


مرسی از دعوتت عزیزم حتما سر میزنم
مادر کوثر
28 بهمن 91 10:28
عزیزم
دعوتتون اجابت شد . مرسی


خواهش میکنم خانوم