طپش قلب تو ضربان زندگی منه
به نام خدا
امروز میخوام برای دختر گلم ماجرای سفرمون به شیراز رو شرح بدم
سه شنبه هفته قبل 16/11/91 من و تو با خاله مرضیه و شوهرش و بچه هاش راهی شیراز شدیم .روز قبلش هم باباومامان من و کبری (زن دایی) و مجید ،دایی کوچیکه رفته بودند شیراز که هم خرید کنند و هم نوبت دکتر داشتند. برای توهم پیش دکتر صادقی یه نوبت گرفتم آخه از آذر ماه تا الان مدام سرما میخوری و همه اش سرفه میکنی ...خلاصه وقتی رسیدیم به چندتا هتل سر زدیم تا بالاخره بااصرار زیاد تو و اشکان که میگفتین همین خوبه همینو بخرین برای خونه مون تو یکیشون مستقر شدیم.
فردا عصرش من و تو وبابابزرگ رفتیم دنبال دکترامون و بقیه هم رفتند سراغ بازار و حالا نخر کی بخر...
وای خدا از ساعت چهار و نیم تا هفت نشستیم تا نوبتمون شد .بعدش که دکتر معاینه ات کرد و براش شرح حالتو دادم گفت باید کشت بینی براش انجام بدیم ، و دوباره معاینه ات کرد و دیدم داره دستت رو خم و راست میکنه و گفت که دخترت شلی مفاصل داره!! یعنی چی اونوقت؟ دکتر: مادرزادیه مشکل خاصی نیست خیلیها اینطوری هستند ، گاهی نمیگه قلبم درد میکنه ؟ من : چرا بعضی وقتها دستشو میذاره میگه اینجام درد داره
بیا ادامه مطلب تا برات بگم
..... ادامه
دکتر: یه معرفی نامه میدم بهت ببرش پیش یه فوق تخصص قلب کودکان ممکنه دریچه میترال قلبش شل باشه اینو که گفت قلبم ریخت فکر کنم رنگم هم پرید چون دکتره گفت حالا نمیخواد هنگ کنی این یه حدسه انشاء الله که چیزی نیست
سریع رفتم آزمایشگاه فوق تخصصی شهر و برات کشت بینی انجام دادند بعدش هم رفتم ببینیم دکتر قلب نوبت گیرمون میاد که خوشبختانه خلوت بود و اخرین نفر رفتیم داخل و بعداز معاینه گفت که یه صدای اضافی میشنوم برای اینکه مطمئن بشم فردا بیارش بیمارستان ام آر آی تا اکو انجام بدم ... اینجا دیگه رسماً هنک کردم از تصور اینکه قلب کوچولوت زبونم لال مشکلی داشته باشه بند بند وجودم از هم جدا شد. وقتی رفتیم هتل چون مامانم خیلی حساسه و فشارش زود بالا میره ماجرا رو سربسته و خیلی خونسرد براشون توضیح دادم ولی از درون داغون بودم . دختر گلم باور کن اون شب تا صبح سه ساعت هم درست نخوابیدم .
خلاصه صبح زود راهی بیمارستان شدیم و زود نوبتمون شد و رفتیم داخل و دکتر برات اکو انجام داد منم بالای سرت ایستادم و قلب کوچولوت رو تو مانیتور دیدم که خیلی آروم و عادی و منظم می طپید و خدارو صدهزار مرتبه شکرت که هیچ مشکلی نداشتی نمیدونی چه عذابی کشیدم عزیزترینم اخه طپش قلب تو ضربان زندگی منه
برگشتنی با اصرار زیاد شما بچه ها که میخواستین برف ببینین از راه سپیدان به یاسوج برگشتیم نیم ساعتی نگذشته بود که همه مون خواب رفتیم و تا وقتی که ماشین باسرعت از روی مانع رد شد و چنان پرش کرد که سرمون خورد تو سقف ماشین / من و خاله مرضیه بیدار شدیم ولی شما با اینکه همه وسایل حتی یه بشکه پراب معدنی از پشت شیشه ماشین خورد تو سرتون بیدار نشدین تا حدود یه بیست دقیقه بعد که شوهر خاله مرضیه بلند گفت برف برف ف و یهو سه تاتون بلند شدین صاف تو جاتون نشستین و با جیغ و داد و هورا خوشحالی تون رو از دیدن برف نشون دادین (قربونتون بشم آخه نه اینکه کلاً برف ندیده ایم اینجوری ذوق زده میشیم دیگه)
یه جا کنار جاده وایسادیم شما برف بازی کردین و ماهم چایی داغ نوش جان فرمودیم . وقتی حسابی سردمون شد و دیگه نتونستیم وایسیم سوار شدیم و زدیم به دل جاده و .....
خیلی حرف زدم ببخشید ..
ادامه سریال نوشت: روز دوشنبه دوباره راهی شیراز شدیم و جواب کشت بینی مشکلی نداشت و رفتیم از سینوسهات عکس گرفتیم که مشخص شد چرک دارند و یه عالمه دارو و قطره بینی برات تجویز کرد و الان داری مصرف میکنی ولی هنوز هم سرفه های خلط دارت ادامه داره / خدایا ازت میخوام همه ی این بیماریها رو از دخترم دور کنی و همیشه سالم و سلامت نگهش داری ...آمین
اینم عکسای برفی تون:
واییییی این برفه؟؟؟؟ چکمه هام فرو میره تو برفا!!!
آجی و آقاشون درحال صرف چای (نوش جان)
الناز درحال فرار از گلوله های برفی باباش
ببینم برف چه مزه ای داره؟؟؟؟؟
کوهنوردان درحال صعود به قله برفی کوه