شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

طپش قلب تو ضربان زندگی منه

1391/11/27 0:25
نویسنده : مامانی
1,710 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

امروز میخوام برای دختر گلم ماجرای سفرمون به شیراز رو شرح بدم

سه شنبه هفته قبل 16/11/91 من و تو با خاله مرضیه و شوهرش و بچه هاش راهی شیراز شدیم .روز قبلش هم باباومامان من و کبری (زن دایی) و مجید ،دایی کوچیکه  رفته بودند شیراز که هم خرید کنند و هم نوبت دکتر داشتند. برای توهم پیش دکتر صادقی یه نوبت گرفتم آخه از آذر ماه تا الان مدام سرما میخوری و همه اش سرفه میکنی ...خلاصه وقتی رسیدیم به چندتا هتل سر زدیم تا بالاخره  بااصرار زیاد تو و اشکان که میگفتین همین خوبه همینو بخرین برای خونه مون تو یکیشون مستقر شدیم.

فردا عصرش من و تو وبابابزرگ رفتیم دنبال دکترامون و بقیه هم رفتند سراغ بازار و حالا نخر کی بخر...

وای خدا از ساعت چهار و نیم تا هفت نشستیم تا نوبتمون شد .بعدش که دکتر معاینه ات کرد و براش شرح حالتو دادم گفت باید کشت بینی براش انجام بدیم ، و دوباره معاینه ات کرد و دیدم داره دستت رو خم و راست میکنه و گفت که دخترت شلی مفاصل داره!!  تعجب یعنی چی اونوقت؟ دکتر: مادرزادیه مشکل خاصی نیست خیلیها اینطوری هستند ، گاهی نمیگه قلبم درد میکنه ؟ من : چرا بعضی وقتها دستشو میذاره میگه اینجام درد داره 

 بیا ادامه مطلب تا برات بگم

..... ادامه

دکتر: یه معرفی نامه میدم بهت ببرش پیش یه فوق تخصص قلب کودکان ممکنه دریچه میترال قلبش شل باشهنگران  اینو که گفت قلبم ریخت فکر کنم رنگم هم پرید چون دکتره گفت حالا نمیخواد هنگ کنی این یه حدسه انشاء الله که چیزی نیست

سریع رفتم آزمایشگاه فوق تخصصی شهر و برات کشت بینی انجام دادند بعدش هم رفتم ببینیم دکتر قلب نوبت گیرمون میاد که خوشبختانه خلوت بود و اخرین نفر رفتیم داخل و بعداز معاینه گفت که یه صدای اضافی میشنوم برای اینکه مطمئن بشم فردا بیارش بیمارستان ام آر آی تا اکو انجام بدم ... نگراناینجا دیگه رسماً هنک کردم از تصور اینکه قلب کوچولوت زبونم لال مشکلی داشته باشه بند بند وجودم از هم جدا شد. وقتی رفتیم هتل چون مامانم خیلی حساسه و فشارش زود بالا میره ماجرا رو سربسته و خیلی خونسرد براشون  توضیح دادم ولی از درون داغون بودم . دختر گلم باور کن اون شب تا صبح سه ساعت هم درست نخوابیدم .

خلاصه صبح زود راهی بیمارستان شدیم و زود نوبتمون شد و رفتیم داخل و دکتر برات اکو انجام داد منم بالای سرت ایستادم و قلب کوچولوت رو تو مانیتور دیدم که خیلی آروم و عادی و منظم می طپید و خدارو صدهزار مرتبه شکرت که هیچ مشکلی نداشتی نمیدونی چه عذابی کشیدم عزیزترینم اخه طپش قلب تو ضربان زندگی منه 9.gif

 برگشتنی با اصرار زیاد شما بچه ها که میخواستین برف ببینین از راه سپیدان به یاسوج برگشتیم نیم ساعتی نگذشته بود که همه مون خواب رفتیم و تا وقتی که ماشین باسرعت از روی مانع رد شد و چنان پرش کرد که سرمون خورد تو سقف ماشین / من و خاله مرضیه بیدار شدیم ولی شما با اینکه همه وسایل حتی یه بشکه پراب معدنی از پشت شیشه ماشین خورد تو سرتون بیدار نشدین تا حدود یه بیست دقیقه بعد که شوهر خاله مرضیه بلند گفت برف برف ف و یهو سه تاتون بلند شدین صاف تو جاتون نشستین و با جیغ و داد و هورا خوشحالی تون رو از دیدن برف نشون دادین (قربونتون بشم آخه نه اینکه کلاً برف ندیده ایم اینجوری ذوق زده میشیم دیگه) نیشخند

یه جا کنار جاده وایسادیم شما برف بازی کردین و ماهم چایی داغ نوش جان فرمودیم . وقتی حسابی سردمون شد و دیگه نتونستیم وایسیم سوار شدیم و زدیم به دل جاده و .....

خیلی حرف زدم ببخشید ..

ادامه سریال نوشت: روز دوشنبه دوباره راهی شیراز شدیم و جواب کشت بینی مشکلی نداشت و رفتیم از سینوسهات عکس گرفتیم که مشخص شد چرک دارند و یه عالمه دارو و قطره بینی برات تجویز کرد و الان داری مصرف میکنی ولی هنوز هم سرفه های خلط دارت ادامه داره / خدایا ازت میخوام همه ی این بیماریها رو از دخترم دور کنی و همیشه سالم و سلامت نگهش داری ...آمین

اینم عکسای برفی تون:

واییییی این برفه؟؟؟؟ چکمه هام فرو میره تو برفا!!!

 

آجی و آقاشون درحال صرف چای (نوش جان)

الناز درحال فرار از گلوله های برفی باباش

ببینم برف چه مزه ای داره؟؟؟؟؟

کوهنوردان درحال صعود به قله برفی کوه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

هیراد و عمه لیلاش
27 بهمن 91 0:22
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده لطفا به وبلاگش بیایید و کمکش کنیدارزومند ارزوهای شما


چشم
مهسا مامان کیارش
27 بهمن 91 1:42
رویاجونم ایشالله هرچی زودتر خوب بشه و عفونتها ازش دور.
تاراجونم حسابی برف بازی کردی ها. خوش گذشته بهت عزیزم. همیشه خوش و سلامت باشی


ممنون خاله خوب و مهربون
شما و شازده پسر هم سلامت باشید
مامان( فاطمه، گل بابا)
27 بهمن 91 10:51
وای بمیرم طفل معصوم چی شده!
دعا: خدایا به حق تمام خوبان عالم، جسم وجان فرزندانمان را ازهمه ی آفات وبلیات دنیا مصون بدار وقلبشان را با شادی های کودکانه قرین بدار.
آمیییییییییییین


الهی آمیییییییییییییییین
ممنون دوست عزیزم
رها
27 بهمن 91 12:04
همیشه به گردش خانوم!
ایشالا که همیشه سلامت و خوش و خندون ببینمت آجی کوچولوی من


ممنون آجی مهرررررررررربون
ستاره زندگی
27 بهمن 91 16:46
سلام مامانی
خوشحالم که هیچ مشکلی نبوده
انشالله که با مصرف داروها زود زود خوب بشه



ممنون دوست خوبم /امیدوارم
ستاره زندگی
27 بهمن 91 16:48
ما هنوز نرفتیم برف بازی
هر جمعه میگیم جمعه بعدی
معلومه برف بازی هم حسابی به دلتون چسبیده


آره چه جور هم بعدش تا نیم ساعت تو ماشین مشغول گرم کردن دستاشون بودیم
مامان آناهیتا
27 بهمن 91 19:31
سلام عزیزم خیلی نگران شدم امان از دست این دکترا با این حدس هاشون با حرف هاشون آدمو دیونه می کنن . امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی عزیزم . خوش به حالت برف بازی کردی


ممنون از همدلیت عزیزم
مامان آرشيدا قند عسل
28 بهمن 91 8:48
وايييييي تا برسم آخر پست و بفههمم خدا رو شكر مشكلي نداره بغضم گرفته بود و داشت اشكم در ميومد خدا رو شكررررررررررررررررررررررررررررررر هزاررزرررررررررررر مرتبه كه مشكلي نداري عزيزم خدا بيماري و ناراحتي رو از وجود نازنينت دور كنه و اين مختصر هم به زودي خوب خوب بشههههههههههه فدات
خوششششششششششششششششش بحالتون منم برف ميخوام نيست ماهم برف نديده ايم چه كنيممممممم!!!


ممنون عزیزم شما خیللللللللللللی مهربونی دوست داریم بانوجان
خواهر فرناز
28 بهمن 91 10:02
سلام خوش حالم که مسئله ای نبوده خدا را شکر همیشه به گردش وبازی
خواهر فرناز
28 بهمن 91 22:21
ممنون نظر لطفتونه
اما من درپست های قبلی هم عکسام را گذاشتم
بعد از پختن نذری وشب یلدا سر بزنید عکس های جدیدترم هستند


اااااااااا پس چرا من ندیدمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهر فرناز
28 بهمن 91 22:31
http://farnazkhatoon.niniweblog.com/post39.php
عکس پنجم
http://farnazkhatoon.niniweblog.com/post23.php
عکس فقط یکی داره


اوکککککککککککککی دیدیم / نه اینکه نوشته بودی پست بعداز پختن نذری منم دنبال پست بعداز این پست میگشتم
خواهر فرناز
28 بهمن 91 22:36
پیدا کردین؟
بهم خبر بدین وقتی دیدین
آقا قبول نیست من عکسامونا گذاشتم ولی از هیچ کسی عکساشونا ندیدم


آره یافتم
به چشم اختصاصی جهت شما
مهتاب
29 بهمن 91 0:21
وای چه سفر پر ماجرایی داشتین . رویا جونم دقیقا حالت درک میکنم این اتفاق برای من توی یکسالگی دخترم افتاد تبش قطع نمیشد رفتیم بستریش کردیم یک دکتر ناشی معاینش کرد وگفت قلبش مشکل داره نمیدونی انروز چقدر گریه کردم بحدی که دلم میخواست سرم بکوبم به دیوار چقدر برای آزمایش ازش خون گرفتن همسری دخترم بزور از بیمارستان برد به یک بیمارستان مجهز تر اونوقت نوار گرفتن عکس گرفتن وقلب دخملی هیچیش نبود الان که یادم میاد تمام تنم میلرزه
شاید برای یک پزشک اشتباه کوچیک باشه . اما برای ما مادرها یک خاطره تلخ میشه تا آخر عمر
خدایا شکرت . امیدوارم قلب هیچ کودکی مشکل نداشته باشه


آره به خدا مردم و زنده شدم دیگه هیچی نظرمو جلب نمیکرد یهو همه چیز در نظرم بی معنی و بی ارزش شد فقط دخترمو میدیدم و براش دعا میکردم
مامان رضا
29 بهمن 91 8:14
سلام عزیزم.....دعا میکنم برا سلامتی تاراجون و همممممممممه ی کوچولوها که سلامت باشن



ممنون خانومی / اممممممممممممین
ستاره زمینی
29 بهمن 91 8:42
خدا را شکر که قلب کوچکش مشکلی نداشت هزار بار شکرش.
انشالله همیشه سالم و تندرست باشه.
وای چه کیفی داره برف بازی و خوردن این بستنی سفید و خوش مزه
چای داغ نوش جانتون.


مرسی عزیزم خیلی از لطفت ممنون
وقتی خورد گفت اه اینکه خیلی بیمزه است
مامان کوثری
29 بهمن 91 12:56
سلام خوبین
ممنونم از راهنماییتون آره شاید این عامل باشه به این قضیه فکر نکرده بودم احتمالش خیلی زیاد هست ممنونم


خواهش میکنم خانوم گل
مامان ترنم
29 بهمن 91 15:05
واي عزيزم چقدر اون لحظه‌ها استرس داشتي. خدا براي هيچ مادر يپيش نياره.خدا رو هزاران مرتبه شكر كه چيزي نبود و گل دختر حالش خوبه. ان شاا... هميشه سالم باشه و سلامت زير سايه ماماني و بابايي مهربونش.


آره خیللللللللللی / ممنون از دعای خوبت آمین
محمد
29 بهمن 91 15:07



ممنون از حضورتون
خواهر فرناز
29 بهمن 91 20:52
سلام
ببخشید دیشب براتون نوشتم ولی فکر کنم به دستتون نرسیده
نوشتم من بلد نیست با نینی گپ چیکار کنم
چون با موبایل بودم فارسی نداشت گلا سخت بود بنویسم
پیداش کردم تاییدتون کردم
حالا باید چیکار کنم؟
میشه تو وبلاگ جواب بدین


چشم
آریوبرزن
29 بهمن 91 21:05
سلام .اینجورنمیشه که دکترمعاینه نکرده ،توضیح بده. سلام به همگی برسان


ممنون برادر گرامی الان میام توضیح میدم
مامان نادیا و نلیا
30 بهمن 91 9:47
امیدوارم خدای بزرگ همیشه نگهدار کوچولوها باشه....خدا شکرت
سلامت باشی تارای ناز و دوست داشتنی


آمین / ممنون دوست عزیزم
آریوبرزن
30 بهمن 91 19:52
سلام .خوب متوجه نشده بودم.چون به ادامه مطلب نرفته بودم.


آهان فهمیدم /تعجب کردم چون کامل توضیح داده بودم
به اهل و عیال و عمه خانوم و ایل و تبار سلام برسونید


تارا
1 اسفند 91 0:01
خدا بگم این دکترا رو چی کار کنه!
خدارو شکر که هیچی نبود!
مامانی اومدید شیراز یه خبر میدادید دیگه هتل چرا!!!تضریف می آوردید کلبه درویشی بود. . .


ممنون از لطفت عزیزم / خودم هم نمیدونم چطوری اومدم چطوری برگشتم به هیچ کاری نرسیدم
نرگس مامان طاها و تارا
1 اسفند 91 13:22
واي رويا تا اومدم ادامه مطلب كه قلبم اومد تو دهنم آخه...
خدا رو شكر كه چيزي نبوده و اين نگراني خيلي دوام نياورده


الهی عزیزم ببخشید نگرانتون کردم
مامان پریسا
1 اسفند 91 16:03
ای جانممممممم پس بچه ها رفتن برف دیدن؟

ما هم خیلی دوست داشتیم پریسا رو یه جا برای دیدن بف ببریم ولی نشد.


آره بچه ها رو بهانه کردیم ولی بیشتر خودم و اجی عشق دیدن برف داشتیم
مامان پریسا
1 اسفند 91 16:04
برای جریان قلب.......ایشالله که هیچ چیزی نباشه. رویا جون از یه دکتر شنیدم که میگفت معمولا بچه ها تا یه سن مشخصی از قلبشون 2 تا صدا شنیده میشه و بعد بر طرف میشه.

چیزی نیست ایشالله خوب میشه.


ممنون عزیزم شکر خدا مشکلی نداره
مامان سونیا
6 اسفند 91 10:50
وای الهی بگردم چی کشیدی خدا رو شکر که تارجون مشکلی نداشته و سلامت هست انشاالله همیشه سالم و سرحال باشه


الهی هیچ بچه ای مریض نشه
مادر کوثر
21 اسفند 91 8:30
سلام عزیزم
همیشه به سفر و شادی
اما خدانکنه بیماری و بیمارستان باشه
خداروشکر که قلب کوچیکش کاملا سالمه


ممنون عزیزم
هدیه خدا
22 اسفند 91 15:41
خداروشکر که تارا خانم هیچ موردی نداشته و بخیر گذشته. جه برفی. همیشه به خوشی وشادی.


ممنون عزیزم