شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 19 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

تاحالا وب زدگی شنیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به نام خدا نگارش: 4/10/92 درود و دوصد بدرود به همگی   وای خدایا اصلاً دستم به نوشتن نمیره نمیدونم چم شده نمیدونم افسردگی وبی گرفتم یا وب زده شدم !!!!! تقریباً هر روز به همه ی دوستان سر میزنم ولی اصلاً حس نوشتن ندارم اینقده حرف تو دلم تلنبار شده که احساس میکنم چند کیلو اضافه وزن دارم .!! اگه بنویسم خالی میشم و احساس سبکی میکنم ! اما.... اما .... نمیشه ...ن وشتنم نمیاد مثل دانش آموز تنبلی که مشقهاشو ننوشته و همینطور روی هم انباشته شده اند،  رخدادها و خاطرات این یک ماهه من و دخترم هم تو حافظه من روی هم تلنبار شده اند. نه میتونم ازشون بگذرم نه میتونم بنویسم ! شما تا حالا اینجوری ...
4 دی 1392

شناخت آدمها...

به نام خدا   نگارش: ٩٢/٩/٣ یکی از دوستان عزیز وبلاگی ( مامان آینده یه فسقلی / ) پستی روگذاشتند  به اسم شناخت آدمها که به نظرم جالب اومد و در اینجا منم تصمیم دارم  این پست را به همین موضوع اختصاص بدم  . البته با اجازه این دوست گلمون  بعضی آدم‌ها را باید کامل شناخت و برخی را اصلا نباید شناخت !     بعضی از آدم‌ها رو باید کامل شناخت. این‌ها آدم‌هاییند که دلت میخواد بحث‌های صمیمی یا عاطفی باهاشون داشته باشی. اینها یا آدمهایی هستند از جنس خودت یا آدم‌هاییند که پتانسیل بالایی برای بحث دارند، یعنی کسانیند که میشه ساعت‌ها ب...
3 آذر 1392

مناسبتهایی تاریخ گذشته

به نام خدا نگارش : ٢٧/٨/٩٢   درررررررررررررررررود اومدیم با خاطرات و رویدادها و مناسبتهایی که به خاطر دهه محرم نشد  آپ کنیم و یه جورایی تاریخ انقضا شون تمومه ولی دوست دارم ثبتشون کنم .   اولیش روز ١٧ آبان بود که :      دومیش هم روز ٢١ آبان بود که تولد داداش کوچیکه آقا مجید گل بود که  در اینجا تولدش رو تبریک میگم. پیرهن قرمزشو جدی نگیرید استقلالی دو آتیشه است       روز ٢٣ آبان هم که تولد داداش بزرگه آقا جواد  بود (بابای پارمیس و فرید) داداش عزیزم تولدتو تبریک میگم ایشالا ١٢٠ سال زنده باشی   و یه رویداد دیگه :   دو ساله ش...
27 آبان 1392

لبیک یا حسین ....

      حسین٬ بیشتر از آب٬ تشنه لبیک بود٬ اما افسوس که به جای افکارش٬ زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. ...
22 آبان 1392

ساده هستم !

به نام خدا   دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است ساده می افتد ساده میشکند ساده میمیرد... دل من تنها  ** سخت فراموش ** میکند...   ***************************************** ساده هستم ساده میبینم ساده میپندارم زندگی را... نمی دانستم جرم می دانند سادگی را ... سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم ساده میمانم ساده می میرم... اما ... ترک نمی گویم پاکی این سادگی را .... ...
20 مهر 1392

برنامه های روز کودک

به نام خدا نگارش: 92/7/19 درود و دوصد بدرود بر یاران یکرنگ و بی ریا  درود بر شکوفه پاییزی من   جونم برات بگه این چند روزی که گذشت خیلی خوش به حالت بود و حسابی کیفور بودی سه شنبه روز جهانی کودک بود که از طرف مهد بردنتون پارک بادبادک بازی و برنامه هایی هم براتون اجرا کردند. بعدش هم برگشتین خونه ، این اولین باری بود که با دیگرخودت تنهایی  بدون من میرفتی جایی ،وقتی برگشتی خوشحال و با اعتماد به نفس میگفتی من دیگه شجاع شدم !!! منم یه هدیه برای روز کودک بهت دادم . چهارشنبه هم رفتیم باشگاه مهرگان شرکت نفت و یه گروه نمایشی براتون نمایش جنگل سبز رو اجرا کردند که خیلی خوشت اومد و میگفتی چه زود تم...
19 مهر 1392

باکودکانمان کودکی کنیم×

  به نام خدا نگارش : ٩٢/٧/١٥   کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم   یک تصویر و یک دنیا حرف!!!!       **************************************** دختر گلم فردا روز جهانی کودکه و از طرف مهدتون قراره برین تو پارک نفت و بادبادک هوا کنین مربیا از ما خواستن که حتما خودمون بادبادک درست کنیم. من و تو هم الان میخوایم باهم بشینیم و یه بادکنک خوشگل درست کنیم . یادش بخیر بچه که بودیم یه برگ روزنامه برمیداشتیم و با چوب های نازک...
15 مهر 1392