شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 19 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

شمه ای از سفرمون (تکمیل همون پست پریده)

1392/3/31 0:48
نویسنده : مامانی
1,500 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

نگارش: ٣١/٣/٩٢

سلام دخترگلم

امشب میخوام اون پستی رو که یه بار کامل کردم و همه اش پرید رو به صورت خلاصه برات بنویسم.البته کم کم مینویسم و تآییدش میکنم که اگه پرید زیاد ناراحت نشم.

دوشنبه عصر به همراه دایی وحید و سحر و عمه جون رفتیم خونه بابای من ، البته شب اول رو خونه خاله مرضیه موندیم و فرداعصرش رفتیم اونجا که همون شب هم وقتی با اشکان در حال بازی با تردمیل بودی افتادی و بازوی سمت چپت قسمتی از پوستش کنده شد

اینم مدرک :

 

تو این دوسه روزی که اونجا بودیم هرروز خونه یکی بودیم و تو هم حسابی با بچه ها بازی و بدو بدو کردی

پنجشنبه مامان غذا درست کرد و دسته جمعی رفتیم بیرون به طرف دریاچه ی زیبای آب الوان

اولش زیر سایه درختهای بلوط نشستیم و بعداز اینکه ناهار خوردیم رفتیم به طرف دریاچه البته بین راه هم پیاده شدیم و بادام تلخ کوهی کندیم تا مامان برامون بادام شور درست کنه

درختهای بادام لب دره ها و توی تل و تپه ها بودند و به سختی میشد نزدیکشون شد . توهم که دستت نمی رسید با عصبانیت گفتی آخه نمیفهمند که درختها رو نباید اینجاها کاشت !!!خنده

اینم دریاچه زیبای آب الوان

  

 

بقیه اش ادامه مطلبه ....

 

پارمیس جیگر

 

کنار دریاچه بودیم که شوهر خاله من زنگ زد و گفت عقد دخترشه و تشریف بیارید

ما هم سریع برگشتیم و گردو خاکهامونو تکوندیم و صفای به سر و صورت دادیم و بدو به سوی جشن دختر خاله / حدودای ساعت دوازده و نیم برگشتیم و از خستگی بیهوش شدیم

اینو یادم رفت بگم :

فیلم عروسی دایی وحید تازه به دستمون رسیده بود و تواین چند روزه خونه عمو و دایی و بابابزرگ هرجا می رفتیم اکران میشد و جنابعالی هم مشتری پروپاقرصش بودی (البته تا کنون هرروز هم تو خونه خودمون در حال اکرانه)

یه روز که داشتی فیلمو میدیدی و رسید به اونجاش که عروس و داماد با ماشین داشتن می رفتند ، یهو برگشتی و با یه شرمی گفتی مامان وقتی من عروس شدم و خواستم با داماد تو ماشین یرم تو هم میای تو ماشین ما بشینی؟؟؟؟

منم که فکر میکردم دخترم طاقت دوری مامانشو نداره با نیش باز گفتم : آره عزیز دلم منم باهات میام

دیدم قیافه اتو جمع کردی و گفتی : حالا نمیشه تو یه ماشین دیگه بری؟؟؟!!!!!!تعجب

هــــــــمـــــــــچـــــــــــیــــــــــن دخـــــــــــتــــــــــــــری دارم مــــــــــــــــــــــنخیال باطل

الهی همیشه زنده باشی و سلامت و مامان هم عروسیتو ببینه قول میدم نیام تو ماشین عروسقلب

پسندها (1)

نظرات (20)

مامان نرگس
31 خرداد 92 0:55
خیلی جای خوشکلیه عزیزم دقیقا" میشه بگید کجاست؟؟
چون من اون طرفا نیومدم بلد نیستم


چشم/ از بهبهان میری شهرستان بهمئی از اونجا میری به طرف روستای سرآسیاب و نرسیده به اون میپیچی سمت راست روستای آب الوان که این دریاچه هم اطراف همین روستاست
سر راست بود؟
مامان نرگس
31 خرداد 92 1:00
آآآآآآخی چه شرم وحیایی .
بمیرم برا دستت عزیزم چقد ناراحت شدم
ایشالا عزیزم مواظب باش که دیگه پیش نیاد


شرم وحیاش منو کشته / تا جایی که یادمه ماها تا20 سالگی حرف عروسی و ازدواج که میزدند همچین سرخ و سفید میشیدیم /حالا بچه های این دوره زمونه رو ببین!!!
سارا
31 خرداد 92 7:56
وای الهی الهی...تاراخانوم بیشترمراقب باش.
به به چه جای زیبایی...
ایشاالله همیشه شاد باشید.


ممنون دوست خوبم .
مامان ترنم
31 خرداد 92 8:37
حالا نمیشه تو یه ماشین دیگه بری؟؟؟!!!!!
خيلي با مزه بود.
ماماني من و شما بايد زير دست اين بچه‌ها درس ياد بگيريم.
اينجور بچه‌هايي هستن اينا.


آره والا / به یه چیزایی فکر میکنن که ما عقلمون قد نمیده
ستاره زندگی
31 خرداد 92 12:50
به به،عجب طبیعتی
اگه درختها رو درست می کاشتن بهتر بود
آخی،دستت خیلی بدجور شده
شرم و حیاتون ما،مادرها رو کشته


فکر کنم باغبونه باید از این به بعد تو درختکاری تجدید نظر کنه!!

ممنون از اینکه احوال دخترک رو پرسیدی الحمدالله خوب خوبه و الان سینوس هاش مشکلی نداره / ولی فکر کنم هوا که سرد بشه بازهم همون دردسرها رو داشته باشیم
مامان نرگس
31 خرداد 92 15:10
عزیزم خوب شما هم تشریف بیارید سی سخت.
رمزو خصوصی میدم


متشکرم بانو
رها
31 خرداد 92 17:27
اول اینکه این رو بذار رو دست زود خوب شه!
بعدشم چه لباسای خوشگلی داره تارا جونم، خوشتیپ میگردی خانوم!

ما هم بچه بودیم اینا هم بچه!


ای جانم چه مرحم خوبی آجی جونم
بله دیگه دخملم میخواست بره عروسی دختر خاله
آره والا چه بچه هایی هم بودیم ما مثبت در حد المپیک
هدیه خدا
31 خرداد 92 20:41
ای جان تارای عزیز همیشه به تفریح وشادی. چه جای قشنگی. رویا جان از بهبهان تا اینجا چند ساعته؟
خدا کنه درختارو جای درست بکارند خوب.
ولی خداییش اون شرم وحیاش منو کشته. ما حالا هم رومون نمیشه بگیم. آفرین یادت نره شب عروسی دختری مزاحم شی.


از بهبهان تا لیکک که نیم ساعته از اونجا تا دریاچه هم حدود یک ساعتی میشه
خیلی خوب این تو ذهنم میمونه که مزاحم نشم
مامان نرگس
1 تیر 92 11:33
عزیزم دعوتین تشریف بیارید.


چشم مرسی
آریوبرزن
1 تیر 92 14:25
سلام خیلی جالب بوداستفاده کردیم.راستی تاراخانم ضدحال سختی بهت زد.


فکر کنم یه جور نوستالوژی بود برات نه ؟
اونم چه ضد حالی !!!!
خواهر فرناز
1 تیر 92 21:11
به به بالاخره پست مسافرت را دیدیم
حالا این کاملش بود یا خلاصه اش؟
الهی بگردم بیشتر مواظب خودت باش
به به دریاچه چه حالی میده

عقد دختر خاله هم صفایی داره
خوش به حالت رفتی عقد دختر خاله
من برای اینکه برم باید 20 وچند سالی صبر کنم هانا 1سال و4ماهه وپریا 11 ماهه بشن 20 وچند ساله
خیلی قشنگ بود ولذت بردیم


اون دفعه خیلی جامع تر نوشته بودم
20سال که چیزی نیست تا چشم به هم بذاری رسیده
ممنون از حضورت گلم
مامان آوا
1 تیر 92 21:55
عجب حرفی بهت زده دخترت رویا جونجای قشنگی بود


میبینی توروخدا ....!!!1
مامان آرشيدا قند عسل
2 تیر 92 10:31
عزيزم خوبه شرم و حيا داشتي اينو گفتي ، خو راست ميگه ديگه،اه چه مادرزن آويزوني هستي تو واس چي ميخواي بري تو ماشينشون بشيني
طفلكم چه بدجور دستت زخم شده دلم ريش شد
چه جاي باصفايي اونوخ آدرس اين درياچه كجاست؟!!!


حالا من شدم آویزون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دریاچه همین دور و اطرافه بیا نشونت میدم
مامان سونیا
4 تیر 92 16:46
همیشه به تفریح و گردش خانم شیک پوش با حیا قربون این دختر که به فکر کاشت صحیح درختها هست


ممنون خاله جون
حرصش گرفته بود که چرا نمیتونه بیاد نزدیک و بادوم بچینه
مامان رضاجون
5 تیر 92 18:32
ایشالا زودزود خوب شی تاراجونم دیدمش ضعف کردم
دلم براتون تنگ شده....


ممنون عزیزم
ماهم دلمون تنگ شده / رضاجان رو ببوس
مامان پریسا
6 تیر 92 16:22
چه جای با صفا و خوشکلی. رویا جون اینجا که نوشتی کجاست؟ به ما نزدیکه؟


شما باید بیاین بهبهان البته نرسیده به بهبهان سه راهی امیر حاضر از اونجا یک ساعت و نیمی میشه
مامان پریسا
6 تیر 92 16:23
عجب ضد حالی زد بهت رویا...همین الان رسما گذاشتت کنار


بخند حالا بخند نوبتت میرسه
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
7 تیر 92 22:32
خب راست میگه، شما تو ماشین ِ عروس نباید برید

چه همه ی مطلب، چه اون تیکه ی آخرش .....

ای جونم، دستت چرا اووووخ شده

هههه ... درختا رو باید یه جا دیگه میکاشتن ... خوووو راست میگه بچه


خو دیدم دخترم یه جور مظلومی پرسید گفتم حتما طاقت دوریمو نداره
دستش نتیجه عشق به تردمیله که فکر کنم دیگه از سرش افتاده باشه
مهتاب
18 تیر 92 16:40
سلام گلم دلم برات تنگ شده بود
چه لباسهای قشنگی بازم کارخودت
راستی رویا جونم به دختر گلت حق بده خودت بودی دوست داشتی کسی همراهت بشینه


سلام عزیزم منم خیلی دلتنگت بودم / کجایی آخه ؟
سارا
31 تیر 92 3:38
زنده باشه این دختره ناز


ممنون عزیزم