شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

شوی لباس دخملی

به نام خدا   نشستم برات پست جدید بذارم که اومدی و میگی مامان من میگم تو بنویس / اطاعت قربان امروز مامانم موهامو خوشگل کرد پاپیونیشون کرد لباس سورمه با ساپورت سورمه ای مو پوشیدم بعدشم مامانم با بابابزرگم بردم مهد کفش تق تقی هامو هم پوشیده بودم/ ما داخل مهد کودک تولد گرفتیم ، دختره لباس عروس پوشیده بود /اسمش هم آیلار بود /همه ما شعرتولد رو خوندیم /من و نازنین و آرزو باهم رقصیدیم(خووووو مامانی رقصیدنمو ننویس !!! ) خوب بریم سراغ خاطراتمون عسلکم: چند رو ز پیش عمه خانوم (عمه من) با پسر برادر شوهرش که گالری لباس عروس و مجلسی داره رفت شیراز تا خرید کنن فرداش که برگشتن چون میدونه تارا عاشق لباس عروس و نامزدی و کلا هر لباس ...
8 بهمن 1391

دیروقته دیگه لالاکن گلم

به نام خدا سياه گيسو سياه چشمم سپيد بانو رسيده شب گشودم بسترت از پرنيان قو لالالالا شناور شو ميون بستر خوابت به عشق تو شكستم من طلسم اين شب جادو سپيدبانو بخواب اروم نميذارم چشات ترشه ازين پس غصه هات بايد ميون نطفه پرپر شه لالالالا ميخونم زير گوشت قصه اميد كه تا اين قصه زيبا واسه تو عمق باورشه سپيدبانو اگه شب مثل ديواره ميده قلب تورو ازار هزاران پنجره رويا ميسازم روي اين ديوار لالالالا جداشو از سياهي شب تكرار به دنياي سپيدعشق به روياها قدم بگذار (شعرازاعظم هاشمی) لالا کن دختر نازم امشب دیر خوابیدی حالا صبح باید به زور بیدارت کنیم بری مهد... امروز عصری کنارم دراز کشیده بودی و داشتی برای خودت یه چیزی زمزمه میکردی...
3 بهمن 1391

دختر دل نازکم

به نام خدا   سلام دخمل گلم (که الان نشستی زیر میز کامپیوتر و داری برای خودت نقاشی میکشی) اینروزها به محض اینکه میشینم پای نت تو میای و میگی نوبت منه و اجازه نمیدی درست و حسابی بشینم و برات پست جدید بذارم. حالا خلاصه وار خاطرات این چند روزه رو ذکر میکنم : پنج شنبه و جمعه که تعطیل بود عمو بزرگه و خانمش و ساسان و ماهان بچه هاش اومدند خونه مون شبش باهم رفتیم خونه یکی از فامیلهای مادربزرگ که به خاطر فوت مادرش مراسم دعا برگزار کرده بودند. هنگامی که خانم مداح شروع کرد به زیارت عاشورا خواندن و خانهما گریه میکردند چندبار برگشتی و به من نگاه کردی میدونستم میخوای ببینی گریه میکنم یا نه و منم به خاطر اینکه خیلی حساسی اینجور جاها س...
27 دی 1391

سخنی چندبا دخترم

به نام خدا   سلام گل خوشبوی من ،    باز کن چشمانت را ، صبح شده زمان شکفتن است. گلهای نرگس باغچه شکفته اند و عطرشون پیچیده تو حیاط خونه مون ، بیدار شو گل زیبای باغ زندگی من   هیچ رایحه ای به خوشبویی و روح نوازی عطر تن تو نیست.     صبحها سرکارم و پیشت نیستم تا زمان بیدار شدنت م ثل روزهای جمعه کنارت بشینم و موهاتو نوازش کنم تا چشماتو باز کنی و با دیدن مامان همیشه غایب لبخندی به زیبایی شبنم روی برگ گل  بزنی و بیای تو بغلم و دستاتو دور گردنم حلقه کنی و بگی آ خ جوووووووووووووون امروز جمعه است !!! باور کن خیلی عذاب میکشم  از اینکه صبح پیشت نیستم تا هنگامی ک...
21 دی 1391

من اینجا کنار تو هستم

  خدا در همین نزدیکی هاست، شاید پشت در است، شاید پشت سرِ ماست، زمزمه ای به گوش می رسد، حرفی برای گفتن دارد، خوب که گوش می سپارم صدایش را می شنوم که می گوید: ای عزیزترینم امروزت را چگونه گذرانده ای! یادی از من نمودی، تماسی با من داشتی؟ ایمیلی برای من فرستادی؟ دیگر ایمیل هایت مثل همیشه رنگی و زیبا نیست، دیگر از یاد تو فراموش شده ام، دیگر حتی misscall هم نمی اندازی! رو به سوی که کرده ای؟ کدامین در را می کوبی و از آن ملتمسانه مدد می طلبی در حالی که من اینجا کنار تو هستم و تنها با یک اشاره مرید تو می شوم. خودم را آن قدر در نظر تو کوچک می کنم که مرا از خود دور نکنی، غافل از اینکه تو هر چه را می بینی و توجه می کنی به جز من...
16 دی 1391

تولد دو سالگی نی نی وبلاگ

به نام خدا   2 سالگی نی نی وبلاگ رو به مدیریت گرامی و همه ی نی نی های این سایت خوب تبریک عرض میکنیم. موفقیت روزافزون و سربلندی و سلامتی شما مدیریت ارجمند را از درگاه خداوند خواستاریم. در طول این مدت هر وقت مشکلی برای وبلاگمون پیش اومد مدیرخوب نی نی وبلاگ سریعاً وارد عمل میشد و مشکل را برطرف مینمود. کارتون واقعاً عالی بود و خسته نباشید.   زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن شما در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم . باشد که بقاء عمرت با عزت و سربلندی و توام با خدمت باشد . . .  ...
10 دی 1391

تارا پیکاسو می شود

به نام خدا اینروزا تارا خانم واسه خودش یه پا پیکاسو شده و از هر فرصتی برای نقاشی کشیدن استفاده میکنه برگهای دفترای نقاشیش که به اتمام رسید رفت سراغ سر رسید من / سررسیدی که از هفت سال پیش تارالان داشتمش و توش یه سری شعر و متنهای زیبا یادداشت کرده بودم. التماس کنان با توروخدا توروخدا گفتنش رضایتم رو گرفت و شروع کرد به نقاشی .... در مدت چهار روز پروژه رو تمام کرد و تمام برگهای سررسید رو نقاشی کرد. البته چندتا سفارش هم پذیرفت از جمله پرتره رها جون و آقا میثم و سحر خانم که در زیر می بینیم: انگاری دارن به هم دهن کجی میکنن!!! رها جون زودتر بیاین پرتره تون رو  تحویل بگیرین وگرنه میذاریم برای فروش!!!     ا...
4 دی 1391