شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

آغاز سال 1392خورشیدی و قسمت اول سفرنامه ی ما

بـنام خدای بهار آفرین  / بهار آفرین را هزار آفرین به جمشید و آیین پاکش درود / که نوروز از او مانده در یادبود . . اول از همه این کارت پستال زیبا رو تقدیم میکنیم به همه شما دوستان عزیزی که به خاطر مسافرت نتونستیم بیاییم وبلاگهاتون و سال نو رو بهتون تبریک بگیم... دوستتون داریم   یک نفر همره باد آن یکی همسفر شعر و شمیم یک نفر خسته از این دغدغه ها آن یکی منتظر بوی نسیم همه هستیم در این شهر شلوغ این کفایت که همه یاد همیم عیدتون مبارک قسمت اول سفرنامه : روز ٢٨ اسفند باروبندیلو بستیم و راهی  خونه بابابزرگ و عموها شدیم. طبق معمول یه راست رفتیم خونه عمو غلامرضا چونکه فرناز و مه...
16 فروردين 1392

اینجا همه چی درهمه !!!

به نام خدا سلام به روی ماه دخترم تاج سرم شیرین عسلم این روزها اینقده سرم شلوغه که نگووووووووووووووووووو خونه تکونی از یک طرف ، خریدای عید از یک طرف ، دوخت و دوز یه سری از کارهای آجی سحر از یک طرف و... تمام وقتم را گرفته برای همین کمتر می رسم بیام وبت فقط در حد تأیید کردن نظرات دوستان گلمون میام دو سه روز فقط دنبال خرید برای جنابعالی بودم تا بالاخره موفق شدم یکی دو تکه لباس برات گیر بیارم وااااااااااااااااااای سرسام گرفتیم از این همه شلوغی بازار چند روز هم دنبال پارچه برای کت و دامن خودم میگشتم و بالاخره امروز از خیاط تحویلش گرفتم تازه باید شروع کنم روش ملیله دوزی و سنگ دوزی کنم  ، تا روز عروسی دایی وحید هم دیگه چیزی ن...
23 اسفند 1391

تصاویرمتحرک جالب محض انبساط خاطر

  بفرمایید ادامه مطلب   بیماری با روحیه ای عالی موبایل ها حالا دیگر هر کدامشان یک رسانه اند وقتی فضولی از حد بگذره ... استفاده از جاروبرقی حتی برای مرتب کردن موهای این دختر اینم از عاقبت حیوون آزاری! شوخی مرد با همسرش در حالیکه بر روی مبل خوابیده سقوطی دردناک ... خانواده محترم دست و پا چلفتی مراقب این نوع دورخيزها باشید عجب اعتماد به نفسی ! جاخالی دادن در کسری از ثانیه ! ریزش هولناک و البته تماشایی برف از ...
10 اسفند 1391

امروزیه مامان مهربون متولد شده

به نام خدا   امروز تولد یکی از بهترین دوستای نی نی وبلاگیمون هست . مامان پریسا خانوم گل http://parisajoon.niniweblog.com/   در روز زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم و با بوسه ای عاشقانه از راه دور تولدت را تبریک می گویم آغاز بودنت مبارک مریم جوووووووووووووووووون     مریم جون ببخشید دیگه من دیر خبردار شدم عزیزم / هی من میگفتم یواشکی تقلب برسون خودت گوش ندادی ، ببین حالا من نفر آخر شدم ...
7 اسفند 1391

کی عروس میشم دیگه ؟

به نام خدا سلام و درود به عسلک مامان جونم برات بگه دیروز جمعه بود و مامان خونه تشریف داشت. صبح زود ساعت هفت بیدار شدی و اومدی رو تخت پیش من خوابیدی همچین دستت رو انداخته بودی گردن من و کیف میکردی که تو بغل مامانی که نگو ...   یه کم دیگه خوابیدیم و حدود ساعت 9 بیدار شدیم و بعداز صبحانه استارت خونه تکونی رو زدیم و یه مقدار ملحفه بالش و تشک و اینجور چیزا رو بردیم دادیم به ماشین لباسشویی گرامی تا لطف کنه و بشورشون ... بعدش هم تو رو بردم حمام و تروتمیزت کردم ، وقتی داشتم موهاتو بعداز خشک کردن با سشوار ، شونه میزدم ازم پرسیدی :مامانی من بزرگ بشم چیکار میکنم؟؟؟؟؟؟ مامان: عزیزم بزرگ بشی درس میخونی میری دانشگاه ...  تارا: ...
5 اسفند 1391

خاطرات روز22 بهمن

به نام خدا   خدمت گل دختر عزیزم عرض کنم که ؛ این پست مربوط به تاریخ 22/11/91 هستش که الان فرصت کردم و میخوام خاطراتش رو برات ثبت کنم. جونم برات بگه  عصر شنبه  رفتم سوپری سرکوچه یه خورده خرت و پرت بخرم که چشمم افتاد به جعبه های شانسی سک سک که همیشه دوست داری / از آنجائیکه فرشته مهربون یه چندوقتی بود که بهت سرنزده بود تصمیم گرفتم که یکیشو برات بخرم و به دلیل اینکه دخترحرف گوش کنی شده بودی  ،بذارم بالای سرت تا صبح که از خواب بیدار شدی ببینی و ذووووووووووووق کنی  و فکر نکنی که فرشته مهربونت فراموشت کرده ... خلاصه صبح که چشمای قشنگتو باز کردی و هدیه رو دیدی  بسی  خوشحال شدی &nbs...
30 بهمن 1391

طپش قلب تو ضربان زندگی منه

به نام خدا   امروز میخوام برای دختر گلم ماجرای سفرمون به شیراز رو شرح بدم سه شنبه هفته قبل 16/11/91 من و تو با خاله مرضیه و شوهرش و بچه هاش راهی شیراز شدیم .روز قبلش هم باباومامان من و کبری (زن دایی) و مجید ،دایی کوچیکه  رفته بودند شیراز که هم خرید کنند و هم نوبت دکتر داشتند. برای توهم پیش دکتر صادقی یه نوبت گرفتم آخه از آذر ماه تا الان مدام سرما میخوری و همه اش سرفه میکنی ...خلاصه وقتی رسیدیم به چندتا هتل سر زدیم تا بالاخره  بااصرار زیاد تو و اشکان که میگفتین همین خوبه همینو بخرین برای خونه مون تو یکیشون مستقر شدیم. فردا عصرش من و تو وبابابزرگ رفتیم دنبال دکترامون و بقیه هم رفتند سراغ بازار و حالا نخر کی بخر....
27 بهمن 1391

چرا وبلاگمو دوست دارم؟

به نام خدا سلام خدمت دوستای گلی که تو این مدت که ما نبودیم بهمون سر میزدند / این چندروزه درگیر مریضی دخملم بودم و دوبار هم بردمش شیراز و برگشتیم مثل اینکه سینوسهاش عفونت داره و فعلا دارو مصرف میکنه تو پست بعدی به طور کامل شرح سفرمون رو مینویسم...  چون از طرف دوتا از دوستای عزیزم (مریم جون مامان پریسا گلی و مهتاب جون مامان مبینا گلی)  یه مسابقه دعوت شدم تواین پست میخوام بگم چرا وبلاگمو دوست دارم : وبلاگمو دوست دارم چون میخوام خاطرات ،عکسها ،اتفاقات مهم و تک تک رویدادهای بچگی دخترم ثبت بشه تا در آینده برای یادآوری خاطره ای دوست داشتنی از گذشته های دور مجبور نباشه تک تک صندوقچه های غبار زمان گرفته حافظه اش رو زی...
24 بهمن 1391

12 بهمن و .....

   به نام خدا   سلام به همه دوستای عزیز و گلمون و یه سلام ویژه به تو گل دخترم تاج سرم این چند روزه از یه طرف سرم شلوغ بود و از طرفی شارژ اینترنتمون هم تمام شده بود و نتونستم برات خاطراتت رو ثبت کنم / چهارشنبه مرخصی گرفتم تا برم بانک دنبال کارهای وامم ساعت هفت و نیم بیدارت کردم لباساتو پوشیدی که ببرمت مهد و از اون ور برم بانک ولی حضرتعالی فرمودین میخوام باهات بیام و باهم رفتیم / کارمون که تموم شد دایی محسن اومد و باهم رفتیم یه کاری داشت بعدش هم رفتیم مغازه تا برای بابایی هدیه بگیریم / کنجکاو شدی که این هدیه برای کیه ؟ منم بعداز ماجرای لو دادن پارسالت گفتم دایی محسن میخواد یه چیزی بخره !!! (شرمنده دخ...
14 بهمن 1391