شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 17 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

اندر احوالات چند روزه ما...

به نام خدا نگارش:٩٢/٦/٢٤ سلام سلام به روی ماهتون ....  عرض ارادت داریم یه سلام ویژه هم تقدیم به گل دخترم اینروزها درگیر کارهای مهدت هستم و فرصت نمیکنم سر و سامونی به این کلبه کوچیکمون بدم.  از طرفی هم درگیر کارهای وام خرید مسکن هستیم ، خدا بخواد میخوایم همین خونه ای رو که الان ٣ ساله توش نشستیم رو بخریم (دیروز گفتی مامان این خونه دیگه تکراری شده بریم یکی دیگه بخریم) . خدایی شانس ما رو ببینین !!! میخواستم طلا هامو برای خونه بفروشم ، قیمت  کم کم داشت میرفت بالا که یهو زد و این بشار جون از خر شیطون پیاده شد و از در مصالحه دراومد و قیمت طلا با سر خورد زمین   دراینجا از همه ی شما دوستان میخوا...
24 شهريور 1392

روزت مبارک شاهدخترم

به نام خدا نگارش ١٥/٦/٩٢   دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان تقدیم به  بهترین دختر دنیا و امید حیات من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . . تـــــــــــارا دخترم روزت مبارک دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروز...
15 شهريور 1392

برای مبینای عزیز

  دیشب برای روز تولدت یک سبد ستاره چیده ام تکه ای ازماه را و یک شاخه نیلوفر تو متولد می شوی و من عاشق تر می شوم مبینای عزیزم  / تولدت مبارک 6 /6/92 تولدمبینا جون بود که به دلیل قطعی اینترنت نتونستم دیروز بهش تبریک بگم ...
7 شهريور 1392

کاش الان نیم ساعت دیگه بود!!!

  به نام خدا نگارش: 28/5/92 سلام بر دوستان عزیز وبلاگی (مگه دیگه جرأت دارم که سلام نکنم!) درود برشاهدخت خونه من .... در چه حال و احوالی ؟ الان که این پست رو میخونی چه ساعتی و چه زمانیه و چندسالته ، خدا داند به هرحال امیدوارم در هرزمان و هرساعت و هر مکانی که هستی خوش و خرم (خرم سلطان نه ها) وسلامت باشی و دلت از زشتیها و غصه های روزگار خالی و از عشق به خداوند و مهر هم نوعت به هر کیش و آیین مملو باشد. خوب خاطراتتمون رو از کجا شروع کنیم؟؟...
29 مرداد 1392

تولد عزیزکانم

به نام خدا نگارش:24/5/92 سلام به همه ی دوستان عزیزم (ایندفعه مخاطبم فقط یه نفر نبود... قابل توجه بعضیها این پست رو علی الحساب داشته باشین تا سر فرصت بیام و روده درازی کنم **یه معذرت خواهی در پی نوشت*** امروز تولد الناز جونم خواهر زاده عزیزم بود که از قضا به طور اتفاقی با بابا و مامانم اومد خونه مون و من و تارا هم در یک اقدام غافلگیرانه براش کیک پختیم و سورپرایزش کردیم. الی خانم اولین نوه ی پدر و مادرم هستش که خیلی دوستش داریم .     در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک     در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم   ...
26 مرداد 1392

وقتی بزرگ میشی...

به نام خدا نگارش : ٩/٥/٩٢   آﻧﻘﺪﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ !!! ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺮﻩ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ... ﮐـــــﻮﺩک ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐـــــــﻮﺩﮐــــــﯽ ﮐﻨﺪ !     وقتی بزرگ میشی   وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی.. . وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های ...
9 مرداد 1392

شبهای قدر

محراب کوفه امشب در موج خون نشسته یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته سجاده گشته رنگین از خون سرور دین یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید - امشب رحمت دوست جاریست، مانند رود، نه! مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید، کسی اینجا محتاج دعاست، اگر یادتان بود باران گرفت دعایی به حال من بیابان کنید. امشب تمام آینه ها را صدا کنید گاه اجابت است رو به سوی خداکنید ای دوستان آبرودار در نزد حق در نیمه شب قدر مرا هم دعا کنید   ...
5 مرداد 1392

برگ سبزی تحفه درویش

به نام خدا نگارش: 24/4/92 سلام گلبرگ گل یاسم دخترگلم اینروزها به خاطر ماه رمضون اصلاً وقت نمیکنم برات پست تازه بذارم. البته ناگفته نمونه سحر روز جمعه تا 6 صبح نشستم و برات یه پست پرو پیمون نوشتم که بازهم همون مشکل دفعه قبل پیش اومد و همه اش پرید!!!!!!! این پست مختصر هم برگ سبزی است تحفه درویش .... الان که دارم مینویسم مثل یه خانوم کدبانو شال زدی و با دوستت رفتی سوپری سر کوچه برای مامان خرید کردی و برگشتی اینم بگم هفته قبلی که رفتیم نون گرفتیم سه هزارتومن اضافه پول رو از من گرفتی و گفتی بذار من بقیه شو بذارم تو کیفم آخه من پول ندارم !  وقتی هم رسیدیم خونه من رفتم سراغ آشپزی و شماهم جلوی درح...
24 تير 1392